|
نظر
باز می بینم تو را ای زمزم حیرانیم چشم مهجوران فدای چشمه عرفانیم مست صاحب خانه و پا در خم گیسوی یار باز فرمان می دهی بر سینه طوفانیـم بارها گشتـم میان مروه تا کوه صفا عا قبت گم شد سبوی حسرت پنهانیـم زمزم پیغمبری تا چشمه خم پر کشــید دست مولایم علی شد منجی حیرانیـم بر ردای ناز داران مـهر ابراهیم زد تا شود روزی قرار بـاور ایمانیـم چشمه بین کز نا کجا امد کجا مسکن گزید زیر پای یوسف هاجر کش کن
پی نوشت +