سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوشته ای از کتاب آشنایی با امام زمان علیه السلام
|

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی

 

سلام دوستان چند وقت پیش نوشته ای از کتابی که خونده بودم تحت عنوان خورشید پنهان داشتم که در مورد امام زمان (ع) بود خیلی هم زحمت کشیده بودم!ولی ظاهرأ در پارسی نامه انتخاب نشد!(چرا؟)

 

اکنون کتابی دیگر که مشخصاتش رو واستون می ذارم رو خوندم و چیزهای جالبی نوشته شده راجب امام زمان(عج) این نوشته ها رو در چند پست واستون قرار می دهم ، باشد که بتوانم امام زمان رو خوب معرفی کنم...اگه خوندید و به نظرتون ایرادی و یا ...بود نظر بذارید واسم.یاعلی

 

‏سرشناسه : ام‍ی‍ن‌، م‍ح‍س‍ن‌،  1865-1952
‏عنوان و نام پدیدآور : آش‍ن‍ائ‍ی‌ ب‍ا ام‍ام‌ زم‍ان‌ ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام‌ (ب‍ر س‍ت‍ی‍غ‌ آرم‍ان‍ه‍ا): ت‍رج‍م‍ه‌ اع‍ی‍ان‌ ال‍ش‍ی‍ع‍ه‌ ج‍زآ ام‍ام‌ م‍ه‍دی‌ ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام‌/ م‍ح‍س‍ن‌ ام‍ی‍ن‌؛ م‍ت‍رج‍م‌ م‍وس‍س‍ه‌ ان‍ت‍ش‍ارات‌ طور
‏مشخصات نشر : ت‍ه‍ران‌: طور، 1375.
‏مشخصات ظاهری : ص‌ 356

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آشنایی با امام زمان علیه السلام

 

طلیعه
با تو می گویم ای مظلوم تاریخ: ای میراث دار همه پیامبران، ای عصای موسی در مشت، ای نگین سلیمان در انگشت، و ای بار غم ایوب بر پشت. با تو می گویم: ای چو آدم دیدگانت گریان، و چو نوح چشمانت در انتظار فرج نگران . ای چو موسی از فرعونیان ترسان، و چو یعقوب در فراق عزیزان اشک ریزان، و چو الیاس از قوم خویش گریزان. ای چو ابراهیم ز کاشانه بدور مانده، و از محبت زن و فرزند دست شسته. ای زکریا را در کرنش مانند یحیی را در نیایش. و ای یوسف را در زندان رفتن همسان و عیسی را در ناباوری از زنده بودنش توسط یاران. ای ذو القرنین را در چیرگی مانند، و داود را در حکم و فرمان. و ای چکیده والائی های همه پیامبران. ای که شمشیر پیامبر صلی الله علیه و آله را در نیام داری و زبان علی صلوات الله علیه را در کام. صلای مظلومیتت را گر به دریا خوانیم، کویر تفتیده شود، گربه پهن دشت پر گیاه خوانیم، بیابان خشکیده شود. نوای رنج و شکنجت را گر با بلبلان نغمه خوان گوئیم، مرثیه سر دهند و سرود غم خوانند، و ندای اندوهت را گر با قدسیان عالم بالا باز خوانیم جملگی گریان و نالان گردند. بارحه ای از خشم توفنده است را گر با بادهای صبا گوئیم، تندرسان غریو کشند و

( صفحه 11)

صخره ها و کوهها را در هم شکنند. و بیان کرنشهای شبانه ات را گر با زاهدان پرواپیشه باز خوانیم، سجاده ها برگیرند و سوی مصلای تو خیزند. با تو می گویم ای مهد ای حماسه دوران: ای چشمه سار جوشان فضیلت، اما یاران ایستاده در کنار برکه ها. ای اقیانوس بیکران دانش، اما تشنه کامان ناکام. ای بلندای نیکی، اما نیکو کاران درگیر، ای صلای آزادی، اما انسانها در بند، ای بنده کرنشگر خدا و عابدان چشم به راه مصلی، ای کعبه باطن و پرواپیشگان بدان سو در نیایش یزدان، و ای وجه خدا و بندگان آنرا جویان. ای مهدی ای زورق نجات، و لیکن در گرداب افتادگان از آن در گریز ای گنجینه عطای حق اما مستمندان با در یوزه گدائی بر آستان دگران ای خزانه دانش ایزد، ولی جاهلان کاسه لیس این و آن، ای دست توانای یزدان، اما گرفتاران ثنا خوان اهریمنیان و ای چشم بیدار خدای منان، و لیکن کور دلان از آن چشم پوشان ای مهدی، ای عدل منتظر: تو بیا که چشمهای همه نیکان به سوی تو فرو هیخته، تو بیا که در دیدگان همه پاکان برای تو فرو ریخته، و تو بیا که ز شمشیر آخته همه سلحشوران در کرانه تاریخ امید تو زنگارها فرو شسته. از آن هنگام که خمیره وجودی آدم علیه السلام را سرشتند، بدو یاد ترا آموختند، در آن روز که شهادت سید شهیدان را رقم زدند، به یاد تو خشمهای قدسیان را فرو نشاندند، و از آن زمان که رنج و درد را برای پیامبران نوشتند، به ترسیم کرانه ای ز ظهورت امیدشان افزودند. ای مهدی، ای یگانه زمان: تو بیا تا شکوفه های بهاری لبخند به روی تو زنند، تو بیا تا کاسه های خون رنگ آلاله ها تبسم به یاد تو کنند، تو بیا تا بلبلان خوش آواز برای تو نغمه سر دهند، و تو بیا تا سبزه زاران به خاطر تو دشتها و هامونها را طراوت بخشند.

( صفحه 12)

 

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی

 

 

 

چرا که: تو زندگی دگر بار هستی ای، عطر دل انگیز گلهای وجودی، و نور دیدگان در عالم شهودی. چه بجاست که یزدان را با هوای تو خوانیم و ظهورت را آرزو کنیم که: اللهم صلی علیه و قرب بعده و انجز وعده و اوف عهده. بارالها بر او درود فرست و دوریش را نزدیک کن و وعده اش را برسان و به عهدش وفا فرما.

( صفحه 14)

 

چشم انداز
کتاب حاضر ترجمه بخش سوم از کتاب اعیان الشیعه اثر علامه سید محسن الامین می باشد. نگارنده این کتاب از علمای بارز شیعه می باشد که فعالیتهای دینی خویش را در کشور سوریه و لبنان متمرکز ساخته بود. او در سال 1284 (ه. ق) دیده بر جهان گشود، و پس از طی مدارج علمی در نجف اشرف رهسپار سوریه و لبنان شد. او چون ملاحظه کرد که برخی مدارس سوریه در دست مبلغین مسیحی می باشد و فرزندان شیعیان برای تحصیلات خویش ناگزیرند که در این مدارس تحصیل کنند، لذا بر آن شد که مدرسه ای برای شیعیان آن سامان تاسیس نماید. از این رو پس از تحمل مشکلاتی در این مسیر، دبیرستانی را بنام المدرسه العلویه برای پسران تاسیس کرد، که از نظر طرح و برنامه با مدارس مسیحی و دولتی برابری می کرد، اضافه بر آنکه از آموزشهای اسلامی نیز برخوردار بود. بر پائی این مدرسه نیازمند ایثارها و فدا کاری ها بود، لذا او به عنوان پیشرو در این راه پر ارزش، منزل شخصی خویش را در اختیار این مدرسه قرار داد، تا کلاسها در منزل او برگزار شود. پس از تاسیس این مدرسه، سید محسن الامین اعلام داشت: کودکان شیعه نباید در هیچ مدرسه ای به جز مدرسه علوی ثبت نام نمایند. و بدین گونه این حرکت ارزشمند شکل و سامانی بخود گرفت. پس از سر و سامان گرفتن مدرسه اولی، او مدرسه ای را نیز برای دختران تاسیس کرد، که اکنون بیش از نیم قرن از تاسیس این دو مدرسه می گذرد، و شهر دمشق شاهد یک نهضت شیعی در جهت آموزش و پرورش نوجوانان و دختران شیعه آن سامان می باشد. مرحوم امین چنین عقیده داشت که بهترین راه از بین بردن موهومات، تربیت کردن صحیح خطبا و وعاظ است، از این رو دسته ای از جوانان را تربیت کرد و آنان را بر سر منابر حسینیه ها فرستاد تا مردم را ارشاد نمایند و حقایق اسلامی را بر ایشان بازگو

( صفحه 15)

کنند. او در این مورد کتابهائی به رشته تحریر در آورده که از جمله می توان آثار زیر را نام برد:
المجالس السنیه در پنج جلد،
رساله التنزیه و الدروس الدینیه.
او در کنار خدمات تربیتی و تلاشهای آموزشی، احساسش بر آن بود که در میان آثار شیعی جای یک دائره المعارف که خدمات شیعیان را معرفی نماید، خالی است. اثری که بتواند تلاشها، از خود گذشتگی ها و حقانیتهای رهروان راه امیر المومنین علی علیه السلام را بیان نماید، و نام و نشان آن بزرگان را در خویش جای دهد. لذا تصمیم به نگارش اثری در این زمینه گرفت، به خاطر این هدف مجبور به مسافرتهائی به کشورهای دیگر از جمله ایران، عراق، هندوستان و... شد. و از هر کتابخانه ای گلهائی را از لابلای سطور انبوه کتابهای موجود در آنجا بیرون کشید، که ثمره آن تلاشها کتاب اعیان الشیعه در 56 جلد می باشد. او کتاب خویش را پس از نگارش مقدمه ای در جهت معرفی اثر، با اثبات حقانیت مذهب تشیع آغاز کرده، و در این زمینه به نقد و تحلیل نشسته و سخن هر مخالفی را با دلائل علمی و شواهد تاریخ و منابع روائی پاسخ گفته است. سپس زندگانی امامان معصوم را به رشته تحریر در آورده، و پس از آن به بررسی بزرگان شیعه پرداخته است. بخشهای گوناگونی از کتاب اعیان الشیعه در کشور ما به زبان فارسی بازگردان شده و در طول سالهای اخیر قسمتهائی از این کتاب پربار در اختیار صاحب نظران این مرز و بوم قرار گرفته است. و از آنجا که بخش زندگانی حضرت بقیه الله الاعظم حجه بن الحسن علیه السلام به فارسی بازگردان نشده بود، ما بر آن شدیم که ترجمه این بخش را در اختیار طالبان دانش و بینش قرار دهیم، باشد که بینشمان افزاید و راه بندگی آموزد. مرحوم سید محسن الامین در کنار دیگر کارهای خویش، اقدام به تاسیس سه موسسه خدماتی اسلامی نیز نمود. که جملگی در جهت رسیدگی به افراد نیازمند تلاش می نمودند.
1- موسسه جمع آوری اعانات برای بینوایان.
2- موسسه تامین هزینه طبابت و خرید دارو برای مستمندان.

( صفحه 16)

3- موسسه حمایت ایتام و کودکان فقراء، و تامین هزینه تحصیلی آنان. او در سال 1371 (ه. ق) در سن 87 سالگی جهان را بدرود گفت، و در جوار مرقد دخت امیر مومنان زینب کبری سلام الله علیها بخاک سپرده شد. برای تحقیق بیشتر در زندگی آن مرحوم می توانید به نوشته هائی در این زمینه به ویژه مقاله محمد علی صندوق از نویسندگان دمشق مراجعه نمائید. این مقاله در جلد نخستین کتاب اعیان الشیعه درج شده است. رجب المرجب سال 1406 برابر با 23 فروردین 1364 - تهران

( صفحه 18)

 

پیشگفتار
بسم الله الرحمن الرحیم امام بعد از ابومحمد حسن عسکری، و دوازدهمین ائمه مسلمین و خلفای خدا در عالمین، وسومین محمد از ائمه دین، فرزند ایشان است که همنام رسول خدا و هم کنیه او، فرزند حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام می باشد.

( صفحه 20)

 

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی

 

نهی از بردن نام ایشان
در روایات و اخبار بسیاری از بردن نام مبارک حضرتش نهی شده است. مانند روایات زیر:
لا یحل لکم ذکره باسمه: برای شما حلال نیست که او را به نامش (نشانه اش) یاد کنید. لا یحل لکم تسمیته: بر شما روا نیست که نامش (نشانه اش)را بیان کنید. لا یحل ذکره باسمه حتی یخرج فیملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا: جایز نیست نام (نشانه) ایشان برده شود تا زمانی که ظهور فرماید و زمین را آن گونه که پر از ظلم و ستم شده، آکنده از عدل و داد نماید.

( صفحه 21)

لا یحل لهم تسمیته حتی یظهره الله فیملا الارض قسطا و عدلا: بر ایشان حلال نیست که نامش (نشانه اش) را بیان کنند، تا هنگامی که خداوند او را ظاهر سازد در نتیجه زمین را از عدل و داد پر نماید. یحرم علیهم تسمیته و هو سمی رسول الله صلی الله علیه و آله و کنیه: بیان نام (نشانه) وی بر آنها حرام است، و او کسی است که همنام و هم کنیه رسول خداست. لا یسمیه باسمه الا کافر: جز کافر کسی ایشان را به نامش (نشانه اش)نمی خواند. لا یری جسمه و لا یسمی باسمه: وجود مقدسش دیده نشود و نامش (نشانه اش) بیان نگردد. ازحضرت امیر المومنین علی علیه السلام در باره نام ایشان سوال شد، فرمودند: اما اسمه فلا، ان حبیبی و خلیلی عهد الی ان لا احدث باسمه حتی یبعثه الله عزوجل و هو مما استودع الله عزوجل رسوله فی علمه: نامش (نشانه اش) را نمی گویم، چرا که محبوب ودوستم (رسول خدا) به من سفارش نمود که نام (نشانه) او را بیان ننمایم تا اینکه خدای عزوجل او را مبعوث فرماید. و نام (نشانه) او از

( صفحه 22)

چیزهائی است که خداوند در علم پیامبرش به ودیعت نهاده است، به این علت است که در اخبار و کلام راویان، از ایشان به نامهای: صاحب، قائم، صاحب الزمان، صاحب الدار، حضرت، ناحیه مقدسه، رجل، غریم، غلام و... یاد شده است. و جز این نامها، به اسم مبارکش تصریح نکرده اند، شیخ مفید رحمه الله می گوید: غریم رمزی بود در بین شیعیان قدیم که منظورشان این لفظ آن بزرگوار بوده است. و از روی تقیه از آن حضرت این گونه نام می بردند. شیخ صدوق و جمعی دیگر از علمای متقدم، نهی وارد در این احادیث را حمل بر ظاهر آن کرده و فتوا به تحریم تسمیه حجت موعود داده اند. البته ممکن است آنها را حمل بر کراهت نمود. آنهم بخاطر حکمتی که جز خدای تعالی نمی داند. و این حمل بر کراهت منافاتی با نهی فوق العاده ای که در احادیث از تسمیه آمده - به حدی که آن را برابر تکفیر دانسته -، ندارد. چرا که این امر در پاره ای از مکروهات دیگر هم وارد شده است. از جمله در حدیثی آمده است: من ترک فرق شعره فرق بمنشار من نار: هر کسی فرق سرش را باز نکند، با گرز آتشین سرش را می شکافند. برخی از احادیث، کراهت تصریح به نام مبارکش را تائید می کنند. مانند حدیث لوحی که از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها داده شد و در آن اسامی ائمه وجود داشت. ممکن است دلیل دیگرش به خاطر ترس بر وجود مبارکش در دوران غیبت صغری باشد. آنچه در برخی توقیعات که از ناحیه مقدسه صادر شده، دلالت بر این معنی دارد. مانند: ملعون ملعون من سمانی فی محفل من الناس:

( صفحه 23)

ملعونست ملعونست، کسی که در محفل مردم نام (نشانه) مرا ببرد. من سمانی فی مجمع من الناس باسمی فعلیه لعنه الله: هر کس در جمعی از مردم مرا به اسم (نشانه) خودم نام ببرد، لعنت خدا براو باد. و این سخن عثمان بن سعید عمری در پاسخ این سوال که اسم ایشان چیست؟ فرمود: بپرهیزید از اینکه در این باره در نزد مردم سخن بگوئید، زیرا دشمنان تصور می کنند که نسل امامت از بین رفته است (و در نتیجه به دنبال امام غائب نیستند تا وی را به قتل برسانند). همچنین از وی درباره اسم امام غائب پرسیدند، او گفت: بر شما حرام است که از این امر بپرسید. این را من از جانب خود نمی گویم، من از طرف خود حلال و حرام نمی کنم بلکه از جانب حضرت می گویم: زیرا در باور سلطان چنین است که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در گذشته و فرزندی از خود باقی نگذارده است. در صورتی که نام امام فاش شود، به دنبال وی می آیند. پس از خدا بترسید و از این خواسته باز ایستید. در یکی از توقعیات حضرت مهدی علیه السلام آمده است: ان دللتم علی الاسم اذاعوا و ان عرفوا المکان دلوا علیه: اگر شما آنان را بر اسم (نشانه) من آگاه سازید، ایشان آن را فاش می سازند، و اگر مکان (من) را بدانند، به سوی آن راه می یابند. در توقیع دیگری بیان شده است:

( صفحه 24)

 



ان وقفوا علی الاسم اذاعوه و ان وقفوا علی المکان دلوا علیه: اگر بر اسم (نشانه من) آگاه شوند، آن را منتشر می سازند، و اگر به مکان (من) وقوف یابند، به سوی آن دلالت می شوند. ابوخالد کابلی از امام محمد باقر علیه السلام درباره اسم قائم آل محمد جویا می شود، امام می فرمایند: سالتنی و الله یا اباخالد عن سوال مجهد، سالتنی بامر لو کنت محدثا به احدا لحدثتک، و سالتنی عن امر لو ان بنی فاطمه عرفوه حرصوا علی ان یقطعوه بضعه بضعه: به خدا قسم ای اباخالد از امری طاقت فرسا پرسیدی، از چیزی سوال کردی که اگر قبلا به کسی گفته بودم به تو نیز می گفتم، از امری پرسیدی کاه اگر بنی فاطمه (هم) او را می شناختند، دوست داشتند قطعه قطعه اش سازند. منافی با قول به حرمت تسمیه، این حدیث است که او هم نام رسول خدا و هم کنیه ایشان است در این صورت می توان احادیثی که تصریح به تحریم تسمیه دارند را منوط به حکمتی (از جمله خوف و عدم ایمنی از دشمن) دانست. حال آنکه در هنگام خوف، بین تصریح به نام ایشان و یا اینکه به کنایه بگویند وی همنام رسول خدا است، تفاوتی نیست. و منافی آن این حدیث است که نام بردن او جایز نیست تا آن هنگام که ظهور نماید. ممکن است بین این دسته های گوناگون روایات را چنین جمع نمود که تصریح به اسم امام عصر علیه السلام مطلقا مکروه است، اما در موردی که این نام بردن در شرایط ترس و نا امنی باشد، تسمیه به تصریح یا کنایه حرام می باشد. با این بیان تنافی اخبار رفع می گردد. خداوند به حقائق امور داناتر است.

( صفحه 25)

میلاد مهدی سلام الله علیه در فجر نیمه شعبان سال 255 در سامرا مقارن با زمان خلافت معتمد عباسی جهان را به نور وجود خویش منور ساخت، شیخ مفید می گوید: پدرش امام حسن عسکری علیه السلام جز آن جناب فرزندی نه آشکار و نه پنهان بجای نگذارد، و او را در خفا و استتار نگهداری فرمود. آن هنگام که پدر بزرگوارش از دنیا چشم فروبست، پنج سال از عمر شریفش سپری گشته بود. در همان سنین کم، خداوند حکمت و فصل الخطاب (آشنائی به همه زبانها) را به وی عنایت فرمود و او را آیه و نشانه بر عالمیان قرار داد، و خداوند حکمت را بدو بیاموخت کما اینکه از قبل در سن کودکی ظاهری، آن را به یحیای پیامبر آموخت و او را پیشوای مردم قرار داد، و نیز به عیسی بن مریم در گاهواره مقام پیامبری عطا فرمود. عمر آن امام همام تا زمان ما (زمان مولف) که آخر صفر سال 1345 ه. ق است هزار و هشتاد و نه سال و شش ماه و نیم می باشد. مادر ایشان ام ولد است که به او نرجس خاتون گویند. او بانوئی گران قدر بود (که به رسم کنیزی از روم به ایران آمد) در روایتی اسم اصلی این مادر فرخنده ملیکه گفته شده است. کنیه آن حضرت همان کنیه رسول خدا صلی الله علیه و آله (ابو القاسم) می باشد. ابوجعفر نیز کنیه دیگر ایشان است. لقب وی، حجت، مهدی، خلف صالح، قائم منتظر و صاحب الزمان می باشد، که مشهورترین آنها مهدی است. نایبان آن حضرت در زمان غیبت صغری به ترتیب عبارت بودند از: عثمان بن سعید، محمد بن عثمان، حسین بن روح، و علی بن محمد سمری که تفصیل احوال آنان را به خواست خدای تعالی خواهیم آورد.

( صفحه 26)

نقش خاتم (انگشتری) ایشان به نقل کفعمی انا حجه الله و خاصته می باشد. شاعر ستایشگر حضرتش، ابن رومی بوده است.

 

شمائل مهدی
در سنن، ابوداود می نویسد: او در خلق (به ضمه) شبیه رسول خدا است ولی در خلق (به فتحه) شبیه ایشان نیست. لیکن به روایت نعمانی در کتاب غیبت، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرموده است: انه یشبه نبیکم فی الخلق و الخلق: او در خلقت و خلق و خوی شبیه پیامبرتان می باشد. در روایت است که: علی خده الایمن خال کانه کوکب دری: بر گونه راستش خال همچون ستاره درخشان است. در روایت دیگر بیان شده: کان وجهه کوکب دری فی خده الایمن خال اسود: چهره اش در نور افشانی اختری تابناک را ماند که در گونه راستش خالی سیاه است و در حدیث آمده است:

( صفحه 27)

افرق الثنایا اجلی الجبهه. میان دندانهای پیشین (حضرتش) فاصله - است و - و پیشانی (حضرتش) پهن و بزرگ -می باشد-. و نیز در روایت است که: پیشانی بلند و در (اطراف دو شقیقه کم مو). حضرت امیر علیه السلام در توصیف ایشان فرموده است: انه شاب مریوع القامه، حسن الوجه و الشعر یسیل شعره علی منکبیه، و یعلو نور وجهه سواد شعر لحیته و راسه، اجلی الجبین، اقنی الانف، ضخم البطن، بفخده الیمنی شامه، افلج الثنایا: او جوانی است با قامتی متوسط و سیمائی دلربا. مویش بر دو کتفش آویزان است. نور چهره اش بر سیاهی موی محاسن و سرش غلبه دارد. بر ران راستش خالی است و بین و بین دندانهای پیشین وی فاصله وجود دارد. امام محمد باقر علیه السلام در ذکر شمائل فرزندش مهدی بیان می دارد: مشوب حمره، غائر العینین، مشرف الحاجبین، عریض ما بین المنکبین، براسه حزار و بوجهه اثر: رنگ چهره اش به سرخی می گراید، چشمانش در چهره فرو رفته، ابروانش برجسته، و میان دو شانه اش پهن است، در سرش (در ریشه موهایش) بسامن سبوس (شوره) وجود دارد و در صورتش ویژگی

( صفحه 28)

(خاص) است. صبای مصری در کتاب اسعاف الراغبین می نویسد: جوانی است سیاه مژگان (یا سیاه چشم) با ابروئی پیوسته بینی ای کشیده، محاسنی پر پشت، و دو خال که یکی بر گونه راست و دیگری بر دست راستش قرار داد. در الفصول المهمه اثر ابن صباغ نیز آمده که رنگ اندام و سیمای مهدی گندمگون است. در آینده حدیث امام رضا علیه السلام را خواهیم آورد که می فرماید امام عصر به هنگام ظهور، سنی کهن دارد ولی در منظری جوان آشکار می شود به حدی که وی را چهل ساله یا کمتر تصور می نمایند.

 

خلق و خوی مهدی
از مجموعه اخبار که ذکر خواهیم نمود و دیگر روایات عامه و خاصه بدست می آید که امام عصر ارواحنا الفداه در خلق و خو شبیه رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد. این روایات حکایت از آن دارند که وی از خاندان پیامبر اکرم و هم نام ایشان می باشد. و خداوند امر ظهور وی رادر یک شب اصلاح می فرماید. در هنگام ظهور، بر سرش پاره ابری است که بر آن ملکی فریاد می زند: این مهدی خلیفه خداست، دست از فرمانش برندارید. مردم طاعتش را گردن می نهند و محبت و ولای او را در سراسر وجودشان به جریان در می آورند. خداوند او را با سه هزار تن از ملائکه یاری می کند.
شیخ محیی الدین ابن عربی می گوید: دشمنانش در زمان ظهور، فقهای مقلد هستند که از ترس شمشیر و تمایل به آنچه نزد اوست، تن به فرمانش می دهند.

( صفحه 30)

 

چگونگی ولادت با سعادت مهدی آل محمد
شیخ صدوق در کمال الدین، کلینی در کافی و شیخ طوسی در کتاب الغیبه با الفاظ مشابه و نزدیک به هم از بشر بن سلیمان برده فروش که از نسل ابوایوب انصاری و یکی از دوستان امام دهم و یازدهم، و همسایه ایشان در سامرا بود، روایت می کند که گفت: مولایم ابوالحسن هادی علیه السلام مسائل بنده فروشی را به من آموخت من جز به اجازه ایشان خرید و فروش نمی کردم و از موارد شبهه ناک اجتناب می ورزیدم تا اینکه شناختم در این باره کامل شد و فرق بین حلال و حرام را به خوبی دریافتم. شبی کافور خادم به نزدم آمد و گفت: مولای ما ابوالحسن علی بن محمد عسکری تو را فراخوانده است. من خدمت ایشان رسیدم، به من فرمود: ای بشر، تو از اولاد انصار هستی، ولایت ائمه پیوسته میان شما بوده و فرزندانتان ان را به ارث می برند. شما مورد اعتماد ما اهل البیت هستید. من می خواهم تو را به فضیلتی مشرف گردانم که بدان بر دیگر شیعیان در دوستی - به ما خاندان - پیشی جوئی - تو را - به سری آگاه گردانم و برای خرید کنیزی به تو ماموریت دهم. آنگاه نامه ای به خط رومی نوشت و آن را با مهرش ممهور نمود و به همراه دویست و بیست دینار به من داد و فرمود: اینها را بگیر و به بغداد برو و در ظهر فلان روز در معبر رود فرات حاضر شو. چون کشتی های حامل اسراء نزدیک شوند، بیشتر خریداران که

( صفحه 31)

فرستادگان اشراف بنی عباس و جمعی از جوانان عرب هستند، دور آنها را می گیرند. پس در این موقع عمر بن یزید برده فروش را در تمام روز از دور زیر نظر گیر، تا اینکه کنیزی به اوصاف چنین و چنان که دو پارچه لباس حریر پوشیده و روی خود را مستور می دارد و از دسترس خریداران حفظ می نماید، برای فروش بیرون آورد. تو می شنوی که او از پس پرده نازکی به زبان رومی می نالد. بدان که او برهتک پوشش خود تاسف می خورد و ناله می زند. یکی از خریدارها می گوید: من او را به سیصد دینار می خرم زیرا که عفتش رغبت مرا به وی زیاد نموده است. در جوابش به زبان عربی می گوید: اگر در لباس سلیمان بن داود و کرسی سلطنت او جلوه کنی، من به تو رغبتی ندارم پس بیهوده مال خود را تلف مکن. برده فروش می گوید: چاره چیست من مجبورم تو را بفروشم.. آن کنیز گوید که چرا عجله می کنی، باید در انتظار خریداری باشی که قلب من به او و وفا و امانت وی آرام گیرد. در این هنگام نزد بنده فروش برو و به او بگو: من همراهم نامه سربسته یکی از اشراف هست که آن را به خط رومی نوشته و کرم و وفا و شرافت و سخاوت خود را در آن وصف نموده است. نامه را به او نشان ده تا در آن نظر افکند و در اخلاق نویسنده آن اندیشه نماید. اگر به او مایل شد و وی را پسندید، و تو نیز راضی شدی، من وکیلم که او را بخرم.

( صفحه 32)

بشر گوید: تمام دستورات آقایم ابوالحسن علیه السلام را انجام دادم. چون نگاه کنیز به نامه افتاد، بشدت گریست. آن گاه به برده فروش گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش. سپس سوگند شدید یاد نمود که اگر از فروش به صاحب نامه خودداری نماید، خود را خواهد کشت. من مدتی در مورد بهای او با فروشنده گفتگو کردم تا به همان مبلغی که امام به من داده بود، راضی گشت. پس درمها را به وی دادم و کنیز را با روی شاد و خندان از او گرفتم و وی را به حجره ام در بغداد بردم. چون به آنجا رسیدیم، وارد شد ونامه امام را از جامه اش بیرون آورد و بوسید. آن را روی دیدگان و گونه هایش می کشید و بر بدن خود می مالید. به او گفتم: عجبا، تو نامه ای را می بوسی که نویسنده اش را نمی شناسی گفت: ای درمانده کم معرفت به مقام اولاد پیامبران، گوش به من ده و دل سوی من دار. من ملیکه دختر یشوعا، پسر قیصر پادشاه روم هستم. مادرم از فرزندان حواریین است که نسبش به شمعون وصی حضرت مسیح علیه السلام می رسد. بگذار برای تو داستان عجیبی را نقل کنم: جدم قیصر می خواست مرا در سن سیزده سالگی به ازدواج برادر زاده اش در آورد، در قصرش سیصد نفر از نسل حواریون و کشیشان و رهبانان، هفت صد نفر از اشراف و بزرگان و چهار هزار تن از فرماندهان لشگر و سران عشایر را گرد آورد. آن گاه تخت زیبائی که آراسته به انواع جواهرات قیمتی بود، بر روی چهل پایه مستقر نمود. چون برادر زاده اش بر بالای تخت قرار گرفت، صلیبها را بر افراشتند و اسقف ها به دعا برخاستند و انجیلها را گشودند. به یکباره صلیبها از بلندی به زمین فرو ریختند و ستونهای تخت از جا در رفتند. آنکه بر بالای تخت نشسته بود، سر نگون شد و بیهوش گردید. رنگ رخسار اسقف ها دگرگون شد و اندامشان به لرزه در آمد. اسقف اعظم به جدم گفت: پادشاها، ما را از

( صفحه 33)


امام زمان،حضرت مهدی،شیعه
ملاقات این امور منحوس که نشانه زوال این دین است، معاف بدار. جدم نیز به شدت این را به فال بد گرفت و به کشیشها گفت: پایه ها را بر پا کنید و صلیب ها را بالا ببرید و برادر این بخت برگشته و بیچاره را بیاورید تا این دختر را به وی تزویج نمایم، تا نحوست وی را به سعادت این دفع کنم. چون چنین کردند، همان پیشامد قبلی تکرار شد. مردم پراکنده گردیدند و جدم پریشان و اندوهناک برخاست. اما من در همان شب خواب دیدم که حضرت مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در قصر جدم جمع شدند و در محلی که جدم تخت و بارگاه را بر افراشته بود، منبری از نور نصب کردند که بلندای آن سر به آسمان کشیده بود. حضرت محمد صلی الله علیه و آله، داماد و وصیش، و تعدادی از فرزندانش (ائمه علیهم السلام) داخل شدند، پس حضرت مسیح علیه السلام به پیشباز آمد و دست در گردن مبارک آن حضرت انداخت، حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: ای روح الله، من آمده ام تا از جانشین تو شمعون، دخترش ملیکه را برای این فرزندم خواستگاری نمایم. و با دستش به حضرت ابی محمد علیه السلام، فرزند صاحب همین نامه، اشاره نمود. حضرت مسیح علیه السلام نظری به شمعون افکند و گفت: شرافت به تو روی آورده، میان خود و آل محمد صلوات الله علیهم پیوند خویشاوندی برقرار ساز. گفت: موافقم پس حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر فراز آن منبر رفت، خطبه عقد را خواند و مرا به ازدواج فرزندش در آورد. حضرت مسیح و فرزندان حضرت محمد و حواریون گواهی دادند. چون از خواب برخاستم، از بیم جان خود، این رویا را برای پدر و جدم نقل نکردم. سینه ام آکنده از محبت ابی محمد علیه السلام شد تا آنجا که از خوردن و آشامیدن افتادم و به بیماری شدیدی دچار شدم. در شهرهای روم پزشکی نماند مگر اینکه جدم او را بر بالبینم حاضر ساخت وقتی که مایوس گردید، به من گفت: ای نور چشمم، آیا به چیزی

( صفحه 34)

میل داری؟ گفتم: ای جدم، اگر شکنجه را از سرای مسلمان که در زندان تو بسر می برند برداری و بر آنها تصدق فرمائی، امید دارم که حضرت مسیح و مادرش به من عافیت و سلامتی دهند. پس این کار را انجام داد. من در اظهار سلامتی خود جدیت نمودم و اندکی طعام خوردم. او خشنود گردید و اسیران را عزت و احترام کرد. بعد از چهارده شب، سرور زنان حضرت فاطمه سلام الله علیها را در رویا دیدم. همراه او، حضرت مریم و هزار حوری بهشتی بودند. حضرت مریم گفت: این سیده النساء مادر همسرت ابی محمد است، دامنش را بگیر و در پیشگاهش به زاری پرداز و از امتناع ابی محمد به دیدارت شکوه نما. من چنین کردم. او فرمود: فرزندم هیچ گاه به دیدار تو که مشرک به خدا هستی، نمی آید. این خواهرم مریم است که از دین تو بیزاری می جوید. پس شهادتین را بر زبان جاری ساز تا از طریق شرک خارج گردی چون شهادت به یگانگی خداوند و اقرار به رسالت خاتم الانبیاء را بر زبان جاری ساختم حضرت فاطمه مرا در آغوش گرفت. جانم معطر گشت. آن گاه فرمود: در انتظار دیدار با ابی محمد باش. چون شب آینده فرا رسید، ابی محمد علیه السلام را مشاهده نمودم. به وی گفتم: ای محبوب جانم، از من روی برتافتی پس از آنکه متوجه شدم معالجه جانم به دوستی و محبت توست. فرمود: عدم دیدار من به لحاظ شرک تو بود. اکنون که اسلام آورده ای، هر شب مرا خواهی دید، تا اینکه خداوند مارا در عیان به هم رساند. پس دیدار وی از من قطع نگشت تا به امروز. بشر گوید، بدو گفتم: چگونه در خیل اسیران در آمدی؟ گفت: شبی ابومحمد علیه السلام به من گفت: جدت در فلان روز لشکری

( صفحه 35)

به پیکار مسلمین می فرستد، تو نیز در حالی که لباس خادمان در برداری، به آنان ملحق شو. واقعه چنان شد که فرموده بود. من نیز چنان کردم. مسلمانان بر ما فائق گردیدند و امر من چنان شد که شاهد هستی. در آن میان کسی اطلاع نیافت که من دختر قیصر روم می باشم. پیر مردی که من در سهم غنیمت به او تعلق یافتم، از اسمم پرسید. خود را معرفی نکردم و بدو گفتم: نرجس. گفت: این نام کنیزان است. بشر گوید، به وی گفتم: عجبا، تو از بلاد روم هستی و زبان عرب می دانی؟ گفتم (گفت): - بخاطر - محبت جدم بدان دست یافتم، او وسائل یاد گیری و آداب و معارف را برایم فراهم ساخت. زن مترجمی که زبان عرب و فرنگ را خوب بلد بود، برگزید تا عربی را به من بیاموزد. بشر گوید: هنگامی که بر مولایم ابی الحسن علیه السلام وارد شدم. امام به وی فرمود: گیف اراک الله عز الاسلام و شرف محمد و اهل بیته: چگونه خداوند عزت اسلام و شرف پیامبر و اهل بیتش را به تو نمایاند؟ - او - عرض کرد: چگونه وصف کنم برای شما ای فرزند رسول خدا که تو بهتر از من می دانی امام فرمود: فانی احب ان اکرمک فایما احب الیک عشره آلاف درهم ام بشری لک بشرف الابد: مایلم به تو عنایتی کنم، کدام یک برای تو بهتر است: ده هزار درهم یا بشارت به عزت و شرف جاودانی؟

( صفحه 36)

عرض کرد: بشارت به شرف را می خواهم. فرمود: فابشری بولد یملک الدین شرقا و غربا و یملا الارض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا: بشارت باد تو را به فرزندی که سیطره حکومتش شرق و غرب عالم را فرا گیرد، و زمین را پر از عدل و داد می نماید همان گونه که از ظلم و ستم آکنده شده باشد. عرض کرد: این فرزند از کیست؟ فرمود: ممن خطبک رسول الله صلی الله علیه و آله و هل تعرفینه؟ از آن کی است که حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله تو را برای وی خواستگاری نمود. آیا او را می شناسی؟ عرض کردم: آیا از آن هنگام که به دست سیده النساء سلام الله علیها اسلام آوردم، شبی را بدون دیدارش بسر برده ام؟ پس - آن حضرت - فرمود: یا کافور ادع اختی حکیمه. ای کافور خواهرم حکیمه را بخوان. چون حکیمه وارد گردید، - حضرتش به او - فرمود: هاهیه. این همان است. حکیمه او را مدتی طولانی در آغوش گرفت و از دیدارش مسرور گشت. آن گاه

( صفحه 37)

حضرت ابوالحسن علیه السلام به وی فرمود: یا بنت رسول الله خذیها الی منزلک و علمیها الفرائض و السنن فانها زوجه ابی محمد و ام القائم علیه السلام: ای دختر رسول خدا او را به خانه خود ببر و واجبات و سنتها را به وی بیاموز، که او همسر ابی محمد، ومادر قائم است. علی بن حسین مسعودی در اثبات الوصیه لعلی بن ابی طالب علیه السلام گوید: راویان موثق از مشایخ حدیث برای ما روایت کرده اند که نزدیکی از خواهران ابی الحسن علی بن محمد هادی علیه السلام جاریه ای بود به نام نرجس. در خانه اش تولد یافت و تحت نظر وی به رشد و کمال رسید. یکبار ابومحمد حسن عسکری علیه السلام وارد آن خانه شد. چون چشمش به او افتاد، در شگفت شد. عمه آن جناب به وی عرض کرد: می بینم که به وی نگری؟ حضرتش که درود و توجه خدا بدو باد فرمود: انی ما نظرت الیها الا متعجبا، اما ان المولود الکریم علی الله جل و علا یکون منها: من به وی نظر نکردم مگر از روی شگفتی و اعجاب. از او فرزندی پدید خواهد آمد که نزد خداوند ارج و قرب بسیار دارد. سپس حکیمه را گفت که از پدرش اباالحسن علیه السلام اجازه نرجس را برای حضرتش بگیرد. همچنین شیخ صدوق در اکمال الدین به سند خود از مطهری، از حکیمه دختر امام محمد جواد علیه السلام نقل می کند که گفت: نزد من جاریه ای بود به نام نرجس فرزند برادرم (یعنی امام حسن عسکری) او را مشاهده نمود و به وی خیره گشت. گفتم: مولایم اگر به او تمایلی دارید، وی را به خدمت شما بفرستم. فرمود:

( صفحه 38)

لا یا عمه لکن اتعجب منها، سیخرج منها ولد کریم علی الله عزوجل الذی یملا الله به الارض عدلا و قسطا کما ملئت جورا و ظلما: نه عمه، این نگاه از روی شگفتی بود. بزودی از او فرزندی به دنیا می آید که نزد خدای صاحب عزت و جلال بس گران مایه است. خداوند به او زمین را آکنده از عدل و داد می سازد همان گونه که از ستم و بیداد پر شده باشد. گفتم: او را نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم اجازه بگیر. به این منظور به منزل ابی الحسن علیه السلام رفتم. قبل از آنکه لب به تکلم بگشایم، امام فرمود: یا حکیمه ابعثی بنرجس الی ابنی ابی محمد. حکیمه، نرجس را نزد فرزندم ابومحمد بفرست. گفتم: مولایم، من به همین منظور خدمت شما آمدم. فرمود: ای مبارکه ان الله تبارک و تعالی احب ان یشرکک فی الاخر. ای مبارکه و صاحب برکت، خدای تبارک و تعالی دوست دارد که تو در این اجر بهره مند باشی. پس برگشتم و نرجس آن معدن عفاف را آراستم و به نزد ابومحمد علیه السلام فرستادم. زمان گذشت، تا اینکه حضرت هادی در گذشت و فرزندش ابومحمد منصب امامت را عهده دار گردید. من پیوسته همانند زمان پدرش به خدمت آن امام مطهر می رسیدم.

( صفحه 39)

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی
روزی نزد نرجس رفتم. او در حالی که می خواست کفشهایم را در آورد، گفت: ای بانوی بزرگ من، اجازه دهید کفشهایتان را در آورم. من گفتم: تو بانو و صاحب من هستی، تو را نرسد که خدمت من کنی و کفش را از پایم در آوری. بلکه این من هستم که باید به دیده منت خدمت گزار تو باشم. چون امام حسن عسکری علیه السلام این سخن را بشنید، به من فرمود: جزاک الله خیرا یا عمه: ای عمه، خدا به تو جزای خیر دهد. و تا غروب آفتاب در خدمت وی بودم. پس به کنیز خود گفتم که جامه هایم را بیاورد تا بروم. حضرت فرمود: یا عمتاه بیتی اللیله عندنا فانه سیولد اللیله المولود الکریم علی الله عزوجل الذی یحیی الله به الارض بعد موتها: عمه جان، امشب را نزد ما بمان که در این شب مولودی پا به عرصه گیتی می نهد که نزد خداوند صاحب عزت و جلال، ارج و قدر بسیار دارد، او کسی است که خداوند بوسیله اش زمین را بعد از مردنش، زنده می سازد. پرسیدم: مادرش کیست؟
غیبت امام عصر و نایبان خاص ایشان
برای حضرت مهدی دو غیبت است، یکی صغری و دیگر کبری. در این مورد روایاتی از ائمه اطهار علیهم السلام وارد شده است. غیبت صغری: غیبت صغری، از میلاد امام تا وفات نایب چهارم و انسداد نیابت خاصه می باشد. در این مدت هفتاد و چهار سال سفرائی رابط میان ایشان و شیعیان بودند که امام را ملاقات می کردند - و چه بسا دیگرانی هم بودند که حضرتش را دیدار می کردند - و به خدمتش شرفیاب می شدند، و توقیعاتی از حضرتش در پاسخ مسائل مختلف و مباحث گوناگون برای شیعیان حضرتشان از طریق ایشان بدانان می رسید. غیبت کبری: غیبت کبری، بعد از غیبت صغری است و تا زمانی می باشد که حضرتش با شمشیر قیام کند. در برخی از توقیعات آمده است که در غیبت کبری کسی امام را نمی بیند و هر کس تا قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی ادعای رویت نماید، کذاب

( صفحه 47)

است. درروایات دیگرآمده است که امام هر ساله در مراسم حج شرکت می کند. مردم را می بیند و می شناسد ولی مردم ایشان را می بیند و نمی شناسند. سفرا و نواب زمان غیبت صغری که رابط بین امام و شیعیان بودند، چهار تن هستند:



ابوعمرو عثمان بن سعید عمری
عمری به فتح عین و سکون میم از بنی اسد بود. او منسوب به جد مادریش جعفر عمری می باشد. گفته شده که حضرت حسن عسکری امر به مخفف نمودن کنیه اش (ابو عمرو) دادند، از این رو به عمری مشهور شد. لقب دیگر او عسکری است که به سبب سکونتش در لشگرگاه سامراء می باشد. به وی سمان نیز می گویند، زیرا خرید و فروش روغن می کرد تا بر امر نیابت و ارتباط با امام پوشش نهد. شیعیان چون می خواستند مال واجبی را نزد حضرت ابوالحسن عسکری علیه السلام فرستند، ابوعمرو آن را در ظرفهای روغن جای می داد و مخفیانه و ترسان نزد حضرت می برد. او در ابتدا از طرف امام هادی سلام الله علیه وکیل حضرتش بود. بعد، این منصب را نزد امام حسن عسکری علیه السلام و سپس نزد امام عصر علیه السلام حفظ کرد. امام هادی علیه السلام درباره وی گفته است: هذا ابوعمرو الثقه الامین ما قاله لکم فعنی یقوله و ما اداه الیکم فعنی یودیه: این ابوعمرو موثق درست کردار است. هر آنچه گوید، از جانب

( صفحه 48)

من گفته، و هر چه به شما رساند، از طرف من رسانده است. یکی از اصحاب از حضرتش می پرسید که برای چه کسی کار کنم و از چه کسی مبانی دینی را بگیرم و به سخن چه کسی روی آورم؟ امام علی نقی علیه السلام فرمود: العمری ثقتی فما ادی الیک فعنی یودی و ما قال لک فعنی یقول فاسمع له و اطع فانه الثقه المامون: عمری مورد اطمینان من است، هر چه به تو رساند، از جانب من است و هر چه به تو گوید از طرف من می باشد. پس سخنش را گوش فرا ده و مطیع اوباش که فردوثق امینی است. امام حسن عسکری علیه السلام نیز در باره شان و مقام او - بعد از وفات پدرشان امام هادی - اظهار داشته اند: هذا ابوعمرو الثقه الامین ثقه الماضی و ثقتی فی المحیا و الممات فما قاله لکم فعنی یقوله و ما اداه الیکم فعنی یودیه: این ابوعمرو موثق درست کردار است، مورد وثوق امام گذشته و مورد اطمینان من در حیات و مرگم می باشد. هر چه به شما گوید، از جانب من گفته، و هر چه به شما رساند، از طرف من رسانده است. در روایتی آمده است که چهل تن از شیعیان خاص حضرت عسکری علیه السلام خدمت ایشان رسیدند و در مورد امام بعد پرسیدند، (امام به اندرون رفتند و) پسر بچه ای همانند قرص قمر که شبیه ترین مردم به حضرت ابامحمد بود، آوردند. سپس فرمودند: هذا امامکم من بعدی و خلیفتی علیکم اطیعوه و لا تتفرقوا من بعدی فتهلکوا فی ادیانکم. الا و انکم لا ترونه بعد یومکم هذا حتی یتم له عمر فاقبلوا من عثمان بن سعید ما یقوله و انتهوا الی امره و اقبلوا قوله فهو خلیفه امامکم و الامر الیه: این امام شما بعد از من و جانشین من بر شماست. از او اطاعت نمائید و پس از من به تفرقه نگرائید که دینتان را بر باد داده و به هلاکت

( صفحه 49)

می افتید. آگاه باشید که بعد از امروز دیگر او را نخواهید دید، تا اینکه دوران (غیبت) وی به نهایت رسد. هر آنچه عثمان بن سعید می گوید، پذیرا باشید، امرش را گردن نهید و سخنش را قبول کنید که او جانشین امامتان است و امر (نمایندگی وی) به عهده اوست. عثمان بن سعید در آن علو درجه ای قرار داشت که در هنگام غسل امام حسن عسکری حاضر شد و عهده دار تمام کارهای حضرتش بود و در کفن و حنوط و دفن آن حضرت ماموریت داشت. شیخ طوسی در کتاب غیبت در مورد وی می نویسد: توقیعات صاحب الامر علیه السلام توسط او و فرزندش محمد به شیعیان و خواص پدرش می رسید. این توقیعات شامل اوامر و منهیات امام و پاسخ مسائل شیعیان بود. دست خط توقیعات عینا مشابه دست خط نامه های زمان امام حسن عسکری بود. شیعیان بر عدالت هر دویشان اتفاق نظر دارند. پس از در گذشت عثمان بن سعید فرزندش محمد او را غسل داد و در قسمت غرب مدینه السلام در خیابان میدان در جهت قبله مسجد الذربه دفن نمود. که به جایگاه قبر که در خانه تنگ و تاریک است، وارد می شوند و ما آشکارا از هنگام فرود به بغداد در سال 408 تا 430 او را زیارت می کنیم سپس آنجا را ابومنصور بن فرج باز سازی کرد و قبر به صورت نیکوئی در آمد و بر بالای آن ضریحی در زیر سقفی قرار داد. همسایگان محل به زیارت او می آیند و از وی تبرک می جویند. گویند که او مردی صالح بوده و نیز مشهور است که برادر رضاعی امام حسین علیه السلام می باشد، و از حقیقت امر خبر ندارند. و آن همینطور است تا الان که سال چهارصد و چهل و چهار (444) می باشد.

( صفحه 50)

 

ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری
شیخ طوسی در کتاب غیبت از هبه الله بن محمد، و او از مشایخ خود نقل می کند: شیعیان (بعد از وفات امام حسن عسکری) بر عدالت عثمان بن سعید اتفاق نظر داشتند. او بعد از خود، به امر حضرت ولی عصر، فرزندش محمد را به سفارت و نیابت گمارد. بر عدالت و وثاقت و امانت ابی جعفر نیز شیعیان متفق القول هستند و این از فرمایش امام عسکری علیه السلام نشات می گرفت که خصائص والا را در مورد او تائید نموده و وی را به عنوان نماینده فرزند خود، حجت بن الحسن علیه السلام معرفی کرده بود. توقیعات امام که رهگشای شیعیان در مشکلاتشان بود، توسط او با همان دست خط زمان پدرش به پیروان اهل بیت می رسید. شیخ طوسی در جای دیگر بیان می دارد که پس از درگذشت ابوعمر عثمان بن سعید فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان مقام او را در اختیار گرفت. این بنابر نص امام عسکری علیه السلام بود که فرموده بود: اشهدوا علی ان عثمان بن سعید العمری وکیلی و ان ابنه محمدا وکیل ابنی مهدیکم: شاهد باشید که عثمان بن سعید عمری وکیل من است و فرزندش محمد، وکیل فرزندم مهدی شما می باشد. و در محل دیگر به یکی از اصحابش فرمود: العمری و ابنه ثقتان فما ادیا الیک فعنی یودیان و ما قالا لک فعنی یقولان فاسمع لهما و اطعهما فانهما الثقتان المامونان: عمری و فرزندش موثق و مورد اطمینان می باشند. هر چه به تو رسانند، از جانب من رسانده اند، و هر چه گویند، از طرف من گفته اند. پس به سخن این دو گوش ده و فرمانشان را پذیرا باش که موثق درست کردار هستند.

( صفحه 51)

 

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه

ابو جعفر محمد بن عثمان کتابهائی در فقه نگاشته است، که احادیث آنها را از حضرت امام حسن عسکری و حضرت صاحب علیهما السلام روایت نموده است. برخی روایات آن کتابها را از پدرش، و او از حضرت عسکری و از حضرت هادی علیهما السلام نقل کرده است. از جمله این کتابها، کتاب الاشربه می باشد. ازمحمد بن عثمان نقل شده است که گفت: و الله ان صاحب هذا الامر لیحضر الموسم کل سنه یری الناس و یعرفهم و یرونه و لا یعرفونه. به خدا سوگند، صاحب الامر (علیه السلام) هر سال در مراسم حج شرکت می نماید. مردم را می بیند و می شناسد، اما آنها او را می بینند و نمی شناسند. به وی گفته شد که آیا حضرت ولی عصر را دیده ای؟ گفت: نعم، و آخر عهدی به عند بیت الله الحرام و هو یقول: اللهم انجز لی ما وعدتنی. آری، آخرین بار ایشان را در کنار خانه خدا مشاهده نمودم که می فرمود: الها وعده ای را که به من داده ای، به انجام رسان. وهمچنین می گوید: رایته صلوات الله علیه متعلقا باستار الکعبه فی المستجار و هو یقول: اللهم انتقم بی من اعدائک ایشان را که توجه خدا بر او باد دیدم که در مستجار به پرده کعبه آویخته بود و می فرمود: الها به وسیله من از دشمنانت انتقام بگیر. یکبار یکی از دوستان محمدبن عثمان بر وی وارد شد، مشاهده کرد در برابرش تابلوئی است که بر آن آیاتی از قرآن و در حاشیه اش اسامی ائمه علیهم السلام را

( صفحه 52)

می نگارد. از وی جویای مطلب شد، اظهار داشت: این برای آن است که در قبرم بگذارند. اکنون از آن فراغت یافته ام و هر روز وارد قبر می شوم و آن جزء قرآن را می خوانم. چون فلان روز از فلان ماه در فلان سال فرا رسد، به سوی خدا رهسپار می گردم و در آن قبر آرام می گیرم. و همانطور شد که گفته بود. حکایت شده که او قبری برای خود حفر نمود و اظهار داشت: مامور شده ام که امور خود را جمع نمایم. که بعد از دو ماه در گذشت. محمد بن عثمان در آخر جمادی الاولی سنه سیصد و پنج یا چهار به ملکوت اعلی پر کشید. وی قریب پنجاه سال مقرب بارگاه حضرت بقیه الله الاعظم بود و از جانب حضرتش در میان شیعیان انجام وظیفه می کرد. وی نزد مادرش در خیابان دروازه کوفه در بغداد دفن گردید. و نیز گفته شده که هم اکنون در وسط صحرا می باشد.

 

ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی
نائب پیشین، محمد بن عثمان، دو یا سه سال قبل از وفات خود، بزرگان شیعه را جمع نمود و به آنها گفت: اگر پیک اجل مرا دریافت، امر نیابت بر عهده ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی است. من مامورم که وی را بر جای خود بگذارم. به او رجوع کنید و در امور خود به وی روی آورید.

( صفحه 53)

در روایت دیگر آمده که از وی پرسیدند: اگر طوری شود، چه کسی در مقام شما خواهد بود؟ در پاسخ گفت: حسین بن روح بن ابی بحر نوبختی قائم مقام من است. وی سفیر بین شما و صاحب الامر علیه السلام است. در امور خود به او که مورد اطمینان است، مراجعه کنید و در مشکلات خود به وی پناه ببرید. به من چنین امر شده که ابلاغ کنم و به تحقیق - آنرا - رساندم. محمد بن عثمان در بغداد ده نفر نماینده و کار گزار داشت که امور و وجوه شیعیان را به او می رساندند. از جمله آنان حسین بن روح بود. تمامی آنها والائی و نزدیکی بیشتری از حسین بن روح داشتند. مشایخ شیعه تردیدی نداشتند که بعد از محمد بن عثمان، کسی جز جعفر بن احمد بن متیل یا پدر او جای وی را نخواهد گرفت، زیرا که به لحاظ خویشاوندی سببی جعفر بن احمد بن متیل بسیار با وی مراوده داشت تا آنجا که در آخر عمر غذائی نمی خورد مگر در خانه جعفر یا پدرش. اما چون خلعت نیابت امام عصر ارواحنا فداه زیبنده قامت حسین بن روح گشت، سران شیعه انکاری ننمودند و به وی تسلیم شدند و به سان سفیر قبلی، پروانه وار گرد این نماینده حضرت حجت بال زدند. از جمله این سران شیعه، جعفر بن احمد بن متیل بود که گوید: در لحظات آخر عمر محمد بن عثمان نزد سرش نشسته بودم و با وی گفت و شنود داشتم. ابوالقاسم بن روح در پائین پایش قرار داشت. او رو به من کرد و گفت: مامور شده ام که ابوالقاسم حسین بن روح را جانشین خود قرار دهم. پس من از بالای سر او برخاستم و دست نیازمند تلاش می نمودند.
1- موسسه جمع آوری اعانات برای بینوایان.
2- موسسه تامین هزینه طبابت و خرید دارو برای مستمندان.

( صفحه 54)

سرانجام نیز به مقام جانشینی محمد بن عثمان نائل آمد شیخ طوسی درکتاب غیبت گوید ابوالقاسم ازعاقل ترین مردم نزد مخالف و موافق بود و به تقیه رفتار میکرد ابوالقاسم حسین بن روح در ماه شعبان سال سیصد و شش هجری درگذشت و در نوبختیه دفن گردید.

 

ابوالحسن علی بن محمد سمری
حسین بن روح او را جانشین خود قرار داد و وی به عنوان نماینده حضرت بقیه الله الاعظم قیام نمود شیخ طوسی در کتاب غیبت به سند خود از احمد بن ابراهیم بن مخلد نقل میکند که گفت در بغداد نزد مشایخ شیعه حضور یافتم در جمع آنان ابوالحسن علی بن محمد سمری بدون مقدمه فرمود خدا رحمت کند علی بن حسین بن بابویه قمی را بزرگان حاضر در مجلس تاریخ آن روز را نوشتند بعدا خبر رسید که علی بن بابویه درهمان روز وفات یافته است درروایت دیگری آمده است که هربار علی بن محمد ازعلی بن حسین جویا می شد می گفتند نامه آمده که حالش خوب است تا آنکه روز وفات او فرا رسید سمری ازحال وی پرسید همان سخن قبل را گفتند اما سمری اظهار داشت در مصیبت او خداوند به شما اجر دهد وی الساعه درگذشت حاضران درمجلس تاریخ آن روز را نوشتند بعد ازهفده هجده روز خبر آمد که علی بن حسین بابویه درهمان روزوهمان ساعت درگذشته است

( صفحه 55)

توقیع انسداد نیابت خاصه شیخ طوسی درکتاب غیبت به سند خود نقل می کند که سمری چند روز قبل از وفاتش این توقیع امام عصرع را به بزرگان شیعه ارائه داد: بسم الله الرحمن الرحیم یا علی بن محمد السمری اعظم الله اجراخوانک فیک فانک میت ما بیتک وبین سنه ایام فاجمع امرک ولا توصی الی احد فیقوم مقامک بعد وفاتک فقد وقعت الغیبه التامه فلا ظهور الا بعد اذن الله تعالی ذکره وذلک بعد طول الامد وقسوه القلوب وامتلا الارض جورا وسیاتی شیعتی من یدعی المشاهده الا فمن ادعی المشاهده الا قبل خروج سفیانی والصیحه فهو کذاب مفتر ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم بسم الله الرحمن الرحیم ای علی بن محمد سمری خداوند اجر برادرانت را در سوگ تو بزرگ گرداند تو تا شش روزدیگرحیات را وداع می گوئی پس به کارهای خود رسیدگی نما و به احدی وصیت مکن که مقام تو را در اختیار گیرد. و به تحقیق که غیبت تامه شروع شد و ظهوری نخواهد بود مگر بعد از اذن خدای بلند مرتبه و آن بعد از گذشت دورانی طولانی و قساوت قلبها و پر شدن زمین از جور و ظلم می باشد. در میان شیعیان من کسانی پیدا می شوند که ادعا می کنند مرا مشاهده می نمایند آگاه باش که هر که قبل از خروج سفیانی و صیحه اسمانی مدعی مشاهده شوددروغگوی وافترازن است. وتوان وقدرتی جزبه انکه همه در او شیدایند که والا و بزرگ است نمی باشد. راوی نقل می کند که روز ششم نزد وی رفتیم ملاحظه کردیم لحظاتی بیش از حیاتش باقی نمانده است. به وی عرض کردیم که جانشین شما کیست؟ فرمود:

( صفحه 56)

 

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه
خداوند را امری است که خود به انجام رساننده آن است. اخرین سفیرحضرت حجت در نیمه شعبان سال328یا329هجری درگذشت و در بغداد در محلی که هم اکنون به خیابان خلنجی مشهوراست دفن گردیده یعنی در محله باب در نزدیکی کنار رودخانه نهر آبی عتاب.

( صفحه 57)

 

نمایندگان سفرای زمان غیبت صغری
در زمان سفرای پسندیده عده ای از ثقاب بودند که توقیعات از طرف نواب امام عصرعلیه السلام به دست ایشان می رسید تا به مردم ابلاغ کنند. ازجمله آنان شخصیتهای زیرمی باشند:

 

ابوالحسن محمد بن جعفر اسدی
ابوالحسن محمد بن جعفر اسدی که درباره اش توقیعی بدین مضمون صادر گردید: محمد بن جعفر العربی فلیدفع الیه فانه من ثقاتنا. محمد بن جعفرعربی از افراد مورد اعتماد ماست اموال به او داده شود. درتوقیع دیگری است: ان اردت ان تعامل احدافعلیک بابی الحسین الاسدی بالری: اگر می خواهی وجوه شرعی را به کسی دهی پس بر تو باد به ابی الحسین اسدی در شهر ری.

 

احمد بن اسحاق
احمد بن اسحاق که در مدح وی و جماعتی دیگر توقیع زیرصادر گشت:

( صفحه 58)

احمد بن اسحاق الاشعری و ابراهیم بن محمد الهمدانی و احمد بن حمزه بن الیسع ثقات: احمد بن اسحاق اشعری ابراهیم بن محمد بن همدانی و احمد بن حمزه بن یسع مورد وثوق ماهستند. شیخ طبرسی دراعلام الوری گوید که درغیبت صغری نمایندگان امام در جامعه حضور داشتند و مورد شناخت شیعیان بودند. احدی از قائلان به امامت حضرت عسگری علیه السلام در امر سفارت آنان تردیدی نداشت. تعدادی از آنان عبارتند از: ابوهاشم داود بن قاسم جعفری محمد بن علی بن بلال ابوعمرعثمان بن سعید روغن فروش و پسرش ابوجعفرمحمد بن عثمان عمر اهوازی احمد بن اسحاق ابومحمد بن وجنائی ابراهیم بن مهزیارمحمد بن ابراهیم و..... مولف گوید: درباره دیگر افراد گوئیم: ظاهرا سفارت مطلق تنها مختص آن چهار شخصیت یاد شده می باشد. اما دیگر افرادی که طبرسی آنها را برشمرده نیابتشان در اموری خاص بوده است البته خداوند به واقع مطلب آگاهتر است. موضوع شگفت انگیز آنکه طبرسی حسین بن روح وسمعری را در جمله سفراء نیاورده است.

( صفحه 59)

 

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه

 

مدعیان مقام نیابت خاصه
جماعتی بدروغ مدعی مقام بابیت و نمایندگی امام عصرعلیه السلام شدند در اینجا ما اسامی وشرح حال انهابه نقل از کتاب غیبت شیخ طوسی میآوریم.

 

ابومحمد حسن شریعی
ابومحمد حسن شریعی اولین مدعی نیابت میباشد روایت شده که او از اصحاب امام هادی و امام حسن عسگری علیهماالسلام بوده که بر اولین مدعی او مقام نیابت خاصه می باشد وی منصبی را که هیچ بهره ای از آن نداشت منسوب به خود دانست و بر خدا و امام دروغ و افترا بربست. از این رو شیعیان او را لعن نمودند و از وی بیزاری جستند. از جانب امام نیز توقیعی در مورد لعن و برائت از او صادر شد. فرجام کارش بدانجا رسید که کفر و الحاد خود را علنی ساخت.

 

محمد بن نصیر نمیری
محمد بن نصیر نمیری که فرقه نصیریه منسوب به وی می باشد بعد ازمحمد بن عثمان عمری مدعی مقام او شد. اما با اظهار کفر و الحاد خود خداوند وی را رسوا ساخت. عمری نیز او را لعن نمود و از وی تبری جست. چون این خبررا به گوش او رساندند به قصد عذرخواهی عازم منزل عمری شد اما وی به او اجازه ورود

( صفحه 60)

او مدعی بود که پیامبر است و امام هادی علیه السلام او را فرستاده است و معتقد به ربوبیت ایشان بود. نمیری ازدواج با محارم و لواط را جائز می شمرد. محمد بن موسی بن حسن بن فرات او را یاری می کرد و اسباب پیشرفت دعوی وی را فراهم می ساخت. به محمد بن نصیر در لحظات آخر عمر، در حالی که زبانش سنگین شده بود گفتند: چه کسی را جانشین خود قرار می دهی؟ با لحنی ضعیف و بریده گفت: احمد کسی نفهمید که احمد کیست و منظور وی چه کسی می باشد. از این رو پیروانش به سه فرقه گرائیدند: گروهی پیرو احمد فرزندش شدند، دسته ای احمد بن محمد بن موسی بن فرات را برگزیدند و فرقه ای دیگر، احمد بن ابی الحسین بن بشر را پیشوای خود گرفتند.

 

ابوطاهر محمد بن علی بن هلال
ابو طاهر محمد بن علی بن بلال، که نزدش مقداری از اموال امام عصر سلام الله علیه بود، از تسلیم آنها به محمد بن عثمان عمری خود داری ورزید و مدعی شد که وکیل امام زمان می باشد. شیعیان از وی تبری جستند و لعنش نمودند. از طرف حضرت صاحب الزمان علیه السلام نیز توقیعی در باره تبه کاری او صادر شد.

 

حسین بن منصور حلاج
حسین بن منصور حلاج، وی پیغام نزد ابی سهل اسماعیل بن علی نوبختی فرستاد که وکیل امام زمان است. ابی سهل نزد مردم ارج و منزلتی داشت و از مقام رفیعی در علم و ادب برخوردار بود. هدف ابن حلاج از این ادعا آن بود که ابی سهل به وی تمایل جوید و او را به خود نزدیک سازد، در نتیجه مردم به وی گرایش یابند و وسائل پیشرفت دعویش را فراهم سازند. ابوسهل که خدا رحمتش را شامل وی گرداند، در جوابش

 

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه

( صفحه 61)

پیغام فرستاد: من از تو کرامات بسیار شنیده ام، اما تنها امر مختصری را از تو می طلبم، و آن اینکه من زنان را دوست دارم، لکن پیری مرا از آنان دور ساخته است. من نا چارم هر جمعه محاسن خود را خضاب نمایم و گر نه پیری من نزد آنان مکشوف می گردد. پس از تو می خواهم کاری کنی که مرا از خضاب بی نیاز سازی و محاسنم را سیاه گردانی. در این صورت من غلام حلقه به گوش تو خواهم شد. چون ابن حلاج این پاسخ زیرکانه را بشنید، دانست که به خطا رفته است، و از وی دوری جست. ابوسهل با این شیوه او را رسوا ساخت و مورد تمسخر همگانش قرار داد. یک بار ابن حلاج عزم مسافرت قم نمود. نامه به مردم آنجا فرستاد که وکیل امام عصر علیه السلام به سوی شما می آید. اما اهالی قم نامه اش را پاره کردند و او را تمسخر نمودند. فردی که نامه او را پاره کرده بود، به دکان خود آمد. حاضران با مشاهده وی به احترامش برخاستند، جز یک نفر که همان ابن حلاج بود. صاحب دکان گفت: شما هیچ حلاج را دیده اید؟ حلاج گفت: از من می پرسی و حال آنکه در برابرت هستم. گفت: من تو را شخص محترمی پنداشتم که از خودت نپرسیدم. حلاج گفت: نامه مرا در حضور من پاره می کنی؟ آن گاه صاحب دکان بانگ زد: ای جوان، او را یا لگد و پس گردنی بیرون انداز. پس از آن در قم دیده نشد. سرانجام کارش به کفر و الحاد انجامید و دعوی الوهیت نمود، و در بغداد به دستور مقتدر کشته شد.

( صفحه 62)

 

ابوجعفر محمد بن علی شلمغانی
ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی، معروف به ابن ابی العزاقر. وی نزد بنی بسطام محترم بود زیرا حسین بن روح مقام او را در نزد مردم بزرگ می داشت، چون در ابتدا بر اعتقاد صحیح بود و کتابهائی در طریق شیعه نگاشته بود. اما در فرجام از صراط مستقیم انحراف جست و راه ارتداد پیش گرفت. او پس از آنکه خود را نایب امام عصر معرفی نمود، به حسب جاه و مقام خود در میان بنی بسطام، هر دروغ و فتنه و کفری را نشر می داد و آنها را منسوب به حسین بن روح می کرد. بنی بسطام هم سخنان او را می پذیرفتند، تا آنکه خبر به حسین بن روح رسید که کذب سخنان او را اعلان ساخت و بنی بسطام را از او بازداشت و آنان را به لعن و راندن وی دستور داد. اما آنها از وی دست نکشیدند زیرا شلمغانی به آنان می گفت: من سر را فاش ساخته ام، در نتیجه مورد بد خواهی حسین بن روح واقع شده ام، زیرا این سری بود که جز پیامبران اولوالعزم یا فرشتگان مقرب یا مومنان امتحان شده، نتوانند آن را پذیرا باشند. این دروغ پردازی ها به اطلاع حسین بن روح رسید. پس نامه به بنی بسطام نوشت که او را لعن کنند و از وی برائت جویند. چون آنان از این فریب کاری آگاه شدند، مکتوب را به شلمغانی نشان دادند. او به سان ابر بهاری اشک از دودیده روان ساخت و گفت: این سخن حسین بن روح معنائی بس والا دارد که شما متوجه نیستید. اینکه گفته خدا او را لعنت کند، لعنت در اینجا به معنای دوری از عذاب خداست نه دوری از رحمتش. اکنون منزلت خود را شناختم. پس از این اشک تمساحانه صورت بر خاک سائید و گفت: مبادا که این راز را فاش سازید او تا آن درجه سقوط کرد که مدعی شد روح رسول الله صلی الله علیه و آله در محمد بن عثمان عمری و روح امیر المومنین علی علیه السلام در حسین بن روح و روح صدیقه کبری سلام الله علیها در ام کلثوم دختر محمد بن عثمان حلول نموده است. یک روز ام کلثوم بر مادر ابی جعفر بن بسطام وارد شد. او خود را بر روی قدمهای وی

( صفحه 63)

 

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه

انداخت و پاهایش را غرق بوسه ساخت. ام کلثوم گفت: این کارها چیست؟ مادر ابی جعفر اظهار داشت: چرا چنین نکنم، حال آنکه تو بانوی من فاطمه زهرا هستی ام کلثوم پرسید: چگونه چنین چیزی ممکن است؟ گفت: این راز بزرگی است که بزرگ ما شلمغانی به ما سپرده است ام کلثوم پرسید: چه رازی؟ گفت: از ما عهد و پیمان بر حفظ آن گرفته، می ترسم اگر آن را فاش سازم، به عقوبت الهی دچار شوم ام کلثوم قول موثق داده که آن را به کسی نگوید، و در دل، حسین بن روح را مستثنی نمود. مادر ابی جعفر او را به خرافه شلمغانی خبر داد. ام کلثوم گفت: این دروغ است و حسین بن روح را آگاه ساخت. نایب امام عصر سلام الله علیه گفت: این مطالب کفر و الحاد است که این ملعون آن را در قلوب اینان مستحکم ساخته تا بتواند ادعای الوهیت کند و بگوید که خدای تعالی در وی حلول نموده است. از جانب حضرت بقیه الله ارواحنا فداه نیز توقیعی در لعن و برائت از او صادر گردید. بعد از مدتی که کوس رسوائی او در همه جا نواخته شد و دیگر امکان فریب و دسیسه برایش فراهم نبود، در حضور جمعی از بزرگان شیعه اظهار داشت: میان من و حسین بن روح را جمع سازید، پس اگر آتشی از آسمان بر او فرود نیامد و او را نسوزاند، او بر حق است، و الا دعوی من حق می باشد.. این جریان که در خانه ابن مقله اتفاق افتاد، به گوش الراضی بالله خلیفه عباسی رسید. او هم دستور داد وی را به قتل رسانند. سر انجام در سال سیصد و بیست و سه به حیاتش خاتمه داده شد.

( صفحه 64)

 

ابوبکر محمد بن احمد بن عثمان بغدادی
ابو بکر محمد بن احمد بن عثمان بغدادی، وی برادر زاده محمد بن عثمان عمری بود. ابتدا ابودلف کاتب مدعی نیابت برای او شد. جریان را از ابوبکر پرسیدند او آن را انکار نمود و بر عدم صحبت این ادعا قسم یاد کرد. اما بعدا به ابودلف تمایل جست در نتیجه شیعیان وی را از خود طرد ساختند. گفته شده که او کار گزار یزیدی در بصره بود و مدتی طولانی خدمت وی را می کرد پس از اینکه مال بسیاری فراهم ساخت، از او نزد یزیدی سعایت کردند. او هم وی را خواست و اموالش را مصادره نمود، آن گاه ضربه ای بر سرش زد که منجر به مرگش گردید. ابن قولویه گوید که ابودلف کاتب که خداوند رحمتش را شامل حال او نگرداند، ملحد بود، سپس غالی شد، و آن گاه دیوانه گشت، و بعد از آن زنجیری شد. سر انجام به عقیده تفویض گرائید.

 

احمد بن هلال کرخی
احمد بن هلال کرخی، که جزء غلات بود، در ابتدا از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام بشمار می رفت. بعدا تغییر عقیده داد و نیابت محمد بن عثمان را منکر شد. از جانب امام علیه السلام نیز توقیعی در لعنش صادر گردید.

( صفحه 66)

 

در استمرارغیبت پیامبران
مقدمه شیخ صدوق در اکمال الدین به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: ان سنن الانبیاء و ما (بما) وقع علیهم من الغیبات جاریه (حادثه) فی القائم منا اهل البیت حذو النعل بالنعل و القذه بالقذه: همانا سنن انبیاء و غیبتهائی که در مورد آنها واقع شده، در قائم ما اهل بیت نیز عینا و مشابه آنها رخ خواهد داد. ونیز به سند خود از سید الساجدین علیه السلام نقل می کند که فرمود: فی القائم سنه من سبعه انبیاء سنه من ابینا آدم و سنه من نوح و سنه من ابراهیم و سنه من موسی و سنه من عیسی و سنه من ایوب و سنه من محمد صلوات الله علیهم. فاما من آدم و نوح فطول العمر و اما من ابراهیم فخفاء الولاده و اعتزال الناس و اما من موسی فالخوف و الغیبه و اما من عیسی فاختلاف الناس فیه و اما من ایوب فالفرج بعد البلوی و اما من محمد فالخروج بالسیف:

( صفحه 67)

در قائم ما سنتهائی از هفت پیامبر است. سنتی از پدرمان آدم، سنتی از نوح. سنتی از ابراهیم سنتی از موسی، سنتی از عیسی، سنتی از ایوب و سنتی از حضرت محمد صلوات الله علیهم اجمعین اما از آدم و نوح، طول عمر. از ابراهیم، پنهانی ولادت و دوری از مردم. از موسی، ترس و غیبت. از عیسی، اختلاف مردم درباره اش از ایوب، گشایش و فرج بعد از بلا و آزمایش. و از حضرت محمد صلی الله علیه وآله، قیام با شمشیر. و در روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است: سنه من موسی خفاء مولده و غیبته عن قومه... ثمانی و عشرین سنه: در او سنتی از موسی است که آن پنهانی ولادت و غیبت موسی از قومش می باشد... که به مدت بیست و هشت سال(غائب شد). ودر روایتی از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده: ان فیه اربع سنن من اربع انبیاء من موسی خائف یترقب و من یوسف السجن و من عیسی یقال مات و لم یمت و من محمد السیف: در او چهار سنت از چهار پیامبر است. از موسی، خوف و نگرانی (از دستیابی دشمن). از یوسف، زندان. از عیسی، اختلاف در حیات و ممات او. و از حضرت محمد صلی الله علیه و آله، (قیام به) شمشیر. و در روایت دیگر از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده: ان فی القائم من آل محمد شبها من خمسه من الرسل یونس و یوسف و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیهم اما من یونس فرجوعه من غیبته و هو شاب بعد کبر السن و اما من یوسف فالغیبه من خاصته

( صفحه 68)

 

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی

 


و عامته و اختفاوه من اخوته و اشکال امره علی ابیه یعقوب مع قرب المسافه بینهما و بین اهله و شیعته و اما من موسی فدوام خوفه و طول غیبته و خفاء ولادته و تعب شیعته من بعده لقوا من الاذی و الهوان الی ان اذن الله عز وجل فی ظهوره و نصره و ایده علی عدوه و اما من عیسی فاختلاف من اختلف فیه حتی قالت طائفه منهم ما ولد و طائفه مات و طائفه قتل و صلب و اما من جده المصطفی فخروجه بالسیف و قتله اعداء الله و اعداء رسوله و الجبارین و الطواغیت و انه ینصر بالسیف و الرعب وانه لا ترد له رایه: همانا در قائم آل محمد پنج شباهت از پنج پیامبر: از یونس، یوسف، موسی، عیسی و محمد صلوات الله علیهم. از یونس، بازگشت از غیبت در حال جوانی (ظاهری) بعد از کهنسالی. از یوسف، غیبت از خاص و عام و پنهانی او از برادرانش و مشکل شدن امر او بر پدرش یعقوب، با وجود نزدیکی مسافت بین آن دو خانواده و پیروان او. و اما از موسی، پیوستگی ترسش و طول غیبت و پنهانی ولادت او است. و سختی دیدن شیعیان و پیروانش بعد از او می باشد - که - آزار و اذیت می بینند. تا اینکه سرانجام خداوند صاحب عزت و جلال ظهور او را اذن فرماید و یاریش نماید و بر دشمنش پیروزش گرداند. و اما از عیسی، اختلاف کسانی که درباره او اختلاف کردند که گروهی از ایشان، گفتند که زاده نشده، و گروهی گفتند مرد و

( صفحه 69)

گروهی گفتند کشته شده و به صلیب کشیده شد. و اما از جدش مصطفی صلی الله علیه و آله خروج او با شمشیر و کشتن دشمنان خدا و دشمنان رسول و نابود ساختن جباران و سرکشان است، و اینکه با شمشیر و ترس (دشمنان از او) یاری می شد و پرچم پیروزمندش شکست خورده بدو باز نمی گردد.

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه

 

غیبت حضرت ادریس نبی
ادریس علیه السلام غیبتش مشهور است. پیروانش در زمان غیبت وی چنان به تنگنا افتادند که حتی غذای روزانه آنها تامین نمی گشت. سرکش و طاغوت زمان نیز برخی از آنان را کشت، دسته ای را تهیدست ساخت و بقیه ایشان را در خوف و بیم نگهداشت. تا اینکه خداوند ادریس را ظاهر ساخت و پیروان خود را وعده داد که گشایش فرا میرسد وفردی ازنسل او بنام نوح قیام نموده و آنان را رهائی می بخشد سپس خداوند او را بسوی خویش بالا برد مومنان نسل اندر نسل در انتظار قیام نوح بودند در این انتظار در برابر ستم ظالمین صبر و شکیب پیشه می ساختند تا اینکه سرانجام نوح پرچم رسالت را برافراشت. شیخ صدوق از امام محمد باقرعلیه السلام روایتی نقل کرده دال براینکه ادریس به سبب بیم از جبار زمانه بیست سال درغاری پنهان بود و یکی از ملائکه آب و خوراک او را میآورد سپس شیخ صدوق مبعوث شدن حضرت نوح به رسالت را ذکر کرده و بعد از آن به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام نقل نموده که حضرتش فرموده: انه لماحضرت نوحاعلیه السلام الوفاه دعا الشیعه فقال لهم: اعلموا انه سئکون من بعدی غیبه یظهر فیها الطواغیت وان الله عزوجل یفرح عنکم بالقائم من ولدی اسمه هود (الی ان قال) فلم یزالوایترقبون هودا علیه السلام وینتظرون ظهوره حتی طان علیهم الامد وقست قلوب اکثرهم فاظهر الله ذکره نبیه هودا علیه السلام عند الیاس وتناهی البلاء(بهم) واهلک الاعداء بالریح العقیم(الی ان قال) ثم وقعت

( صفحه 70)

الغیبه بعد ذلک الی ان ظهرصالح علیه السلام: چون هنگام وفات نوح علیه السلام فرا رسید مومنان را فراخواند و به آنها گفت: بدانید که بعد از من غیبتی خواهد بود که سرکشان ستمگر در آن زمان چیرگی می یابند. اما خداوند صاحب عزت و جلال به قیام گری از فرزندان من بنام هود موجبات رهائی شما را فراهم می سازد. آنان پیوسته انتظار هود علیه السلام را رامی کشند....و ظهورش را چشم به راه بودند. اما زمانی طولانی گذشت و از هود خبری نبود قلبهای اکثرپیروان آئین توحید به قساوت گرائید. اما سرانجام خداوند پیامبرش هود را در اوج ناامیدی و بلا فرا رساند و دشمنان را با باد و طوفانی عظیم هلاک ساخت... بعد از آن مجددا زمان غیبت پیش آمد تا اینکه صالح ماموربه نبوت ونجات مردمان شد.

 

غیبت حضرت صالح
شیخ صدوق به سند خود از امام جعفرصادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: ان صالحاعلیه السلام عاب عن قومه زمانا و کان یوم غاب غنهم کهلا مبدح البطن حسن الجسم وافرا للحیه ورجع خمیص البطن خفیف العارضین مجتمعا ربعه من الرجال فلما رجع الی قومه لم یعرفوه و کانواعلی ثلاث طبقات طبقه جاهده لاترجع ابدا واخری ساکه فیه و اخری علی یقین (الی ان قال) و انما القائم مثل صالح علیه السلام. صالح علیه السلام مدتی زمانی غیبت گزید. اودرابتدای غیبت میانسال وشکم فراخ وخوش اندام ودارای محاسنی پرپشت بود.

( صفحه 71)

اما بهنگام ظهور با شکم وگونه های فرو رفته وقدی متوسط (نه کوتاه نه بلند) به سوی قوم خود بازگشت. پیروانش او را نشناختند. گروهی او را تکذیب نمودند جمعی تردید ورزیدند و دسته سوم پذیرای او گشتند و بر آئین توحید ثابت قدم ماندند.(تا آنجا که می فرماید) مثال قائم سلام الله علیه السلام نیزهمانند صالح است.

 

غیبت حضرت ابراهیم
شیخ صدوق در اکمال الدین مینویسد که غیبت قائم ما سلام الله علیه شبیه غیبت ابراهیم خلیل است بلکه شگفت تراز آن زیرا خداوند تبارک و تعالی آثار حمل را در مادر ابراهیم مخفی داشت و این اختفای او نیز بعد از تولد ادامه یافت تا اینکه برسالت مبعوث گشت سپس شیخ صدوق بسند خود از امام جعفرصادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: ان اباابراهیم کان منجما لنمرود بن کنعان(الی ان قال) فقال له یولد فی ارضنا مولود یکون هلاکناعلی یدیه(الی ان قال) فحجب النساء عن الرجال وباشر ابوابراهیم امراته فحملت به وارسل نمرود الی القوابل لایکون فی البطن شی ء الا اعلمتن(علمن) به فنظرن الی ام ابراهیم فالزم الله مافی الرحم الظهر فقلن مانری شیئا فی یطنها فلما وضعت اراد ابوه ان یذهب به الی نمرود فقالت له امراته لا تذهب بابنک الی نمرود فیقتله دعنی اذهب به الی غار(بعض الغیران) فاجعله فیه حتی یاتی علیه اجله(الی ان قال) فذهبت به الی غار و (ثم) ارضعته ثم جعلت علی باب الغارصخره وانصرفت فجعل الله رزقه فی انهامه فجعل یمصها (فیشرب لبنا) وجعل یشب فی الیوم کما

 

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی

 



( صفحه 72)

یشب غیره الجمعه یشب فی الجمعه کما یشب غیره فی الشهرویشب فی الشهر کما یشب غیره فی السنه ثم استاذنت اباه فی رویته فاتت الغار فاذاهی بابراهیم وعیناه یزهران کانهما سرجان فضمته الی صدرها وازضعته وانصرفت فسالها ابوه فقالت واریته بالتراب فمکثت تعتل فتخرج فی الحاجه وتذهب الی ابراهیم فتضمه الیها وترضعه وتنصرف فلما تحرک وارادت الانصراف اخذ ثوبها وقال لها اذهبی بی معک فقالت حتی استامر اباک فلم یزل ابراهیم فی الغیبه مخفیها لشخصه کاتما لامره حتی ظهر فصدع بامر الله تعالی ثم غاب الغیبه الثانیه و ذلک حین نفاه الطاغوت عن المصر فقالوا عتزلکم وماتدعون من دون الله پدر ابراهیم منجم نمرود بن کنعان بود...زمانی بهنمرود گفت: در سرزمین ما کودکی بدنیامی ایدکه نابودی ما بدست اوست نمرود دستور داد که زنان را از مردان جدا سازند. اما پدرابراهیم با همسرش آمیزش کرد و نطفه فرزند بسته شد. نمرود قابله ها را گفت که زنان باردار را پیدا کرده و به اواطلاع دهند. آنها مادر ابراهیم را مشاهده کردند ولی خدا جنین درون شکم او را به پشت وی چسباند. زنان گفتند که ماچیزی درشکمش نمی بینیم. چون ابراهیم پایه عرضه جهان نهاد پدرش خواست که کودک را نزد نمرود برد. امازوجه اش گفت اورانزدنمرودنبرکه کمربه کشتنش می بندد.به من اجازه ده که او را به غاری ببرم تا خود در آنجا اجلش فرارسد...پس نوزاد را به غاری برد و(سپس) او را شیر داد و سنگ و پارچه ای را بر درب غار گذاشت و بازگشت. ابراهیم در آنجا به قدرت الهی انگشت در دهان می گذاشت و از آن شیر میخورد. اعجاز دیگر آنکه او در روز چنان رشد میکرد

( صفحه 73)

که دیگر اطفال در هفته و درهفته چنان که غیر او در ماه و در ماه چنانکه کودکان درسال مادر ابراهیم از شوهرش اجازه خواست که بدیدار فرزند خود رود. به غار که رسید ابراهیم را ملاحظه کرد که چشمانش چون چراغ می درخشید. پس او را به آغوش کشید و شیرش داد و بعد بازگشت. شوهرش درباره کودک از او پرسید. گفت: او را در خاک نهادم. روزها مادر ابراهیم به بهانه بیماری (درخانه) می ماند و به عنوان کارداشتن در بیرون نزد فرزندش میآمد و او را در آغوش می گرفت و شیر میداد. چون می خواست باگردد. ابراهیم جامه مادر را می گرفت ومی گفت: مرا با خود ببر. ولی مادر به وی می گفت: باید از پدرت اجازه بگیرم. بدین حال ابراهیم پیوسته در اختفاء بود. تا اینکه مبعوث به رسالت و مامور به تبلیغ دین توحید گشت. اما در زمان نبوت خود هم بار دیگرغیبت گزید و آن هنگامی بود که طاغوت مصر او را تبعید نمود. و او گفت: و از شما وهر آنچه از غیر خدا می خوانید دوری میجویم. شیخ صدوق بیان میداد که ابراهیم علیه السلام.غیبتی دیگر دارد که در آن برای پندگیری به سیاحت در بلاد پرداخت. و در این باره روایتی ذکرمی نماید.

 

غیبت حضرت یوسف
شیخ صدوق می گوید که غیبت یوسف علیه السلام بیست سال طول کشید که در آن روغن و عطر بخود نزند سرمه بچشم نکشد وبا زنان امیزش نکرد تا اینکه خداوند فراق رابه وصال بدل ساخت و او را به پدر و برادران ودائیش رساند. از این مدت سه روز در چاه بود و چند سالی در زندان و بقیه را نیز در سمت پادشاهی مصر حکمرانی می کرد. او در مصر بود و یعقوب در فلسطین و بین این دوسرزمین نه روز راه فاصله بود. او دراین دوران غیبت احوال مختلفی داشت: مدتی برادرانش

( صفحه 74)

جملگی، او را به قصد نابودی در چاه انداختند. بعد از آن او را بابهای اندکی به کاروانی فروختند. در مصر نیز به دام فتنه زن عزیز مصر افتاد و چند سالی را در زندان گذارند. اما سر انجام خداوند او را زمامدار مصر ساخت و چشم او را به دیدار پدر روشن ساخت، و تاویل رویایش را آشکار نمود. پس شیخ صدوق به اسناد خود از امام جعفر صادق علیه السلام روایتی می آورد که در آن، حضرت فرموده است: (الی ان قال) فکان یعقوب علیه السلام یعلم ان یوسف حی لم یمت و ان الله سیظهره له بعد غیبته و کان یقول لنبیه: انی اعلم من الله ما لا تعلمون. و کان بنوه (اهله و اقره باوه) یفندونه علی ذکره لیوسف: یعقوب می دانست که یوسف زنده است و از دنیا نرفته، و می دانست که خداوند بعد از مدتی غیبت و نهانی، ظاهرش خواهد ساخت از همین رو بود که به فرزندانش می گفت: من از (جانب) خدا چیزهائی را می دانم که شما نمی دانید. اما پسرانش او را مورد ملامت و سرزنش قرار می دادند. شیخ صدوق می گوید که مثل کسانی که در زمان ما عارف به حضرت صاحب الامر علیه السلام هستند، مثل یعقوب است که به یوسف و حیات وی در طول دوران غیبتش، اطمینان داشت. و به همین ترتیب مثل کسانی که نسبت به وجود مقدس حضرت صاحب سلام الله علیه و غیبت ایشان جاهل اند و وی را انکار می ورزند، مثل برادران یوسف است که به پدرشان گفتند: تالله انک لفی ضلالک القدیم: به خدا قسم تو هنوز در همان گمراهی سابق قرار داری.

 

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی

( صفحه 75)

و این سخن یعقوب، بعد از دیدار یوسف، که گفت: الم اقل لکم انی اعلم من الله ما لا تعلمون: آیا به شما نگفتم که من از جانب خداوند چیزهائی می دانم که شما نمی دانید. این سخن می رساند که او به حیات یوسف آگاه بود و می دانست که پنهانی او برای امتحان و آزمون است. شیخ صدوق به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود: ان فی القائم علیه السلام سنه من یوسف علیه السلام (الی ان قال:) ان اخوه یوسف کانوا اسباطا اولاد انبیاء تاجروا یوسف و بایعوه و هم اخوته و هم اخوهم و لم یعرفوه حتی قال لهم: انا یوسف و هذا اخی فما تنکر هذه الامه ان یکون الله عزوجل فی وقت من الاوقات یرید ان یستر حجته عنهم لقد کان یوسف الیه (یوما) ملک مصر کان بینه و بین والده مسیر (مسیره) ثمانیه عشر یوما فلو اراد الله تبارک و تعالی ان یعرفه مکانه لقدر علی ذلک و الله لقد سار یعقوب و ولده عند البشاره فی تسعه ایام الی مصر فما تنکر هذه الامه ان یکون الله تبارک و تعالی یفعل بحجته ما فعل بیوسف ان یکون یسیر فیما بینهم و یمشی فی اسواقهم و یطا بسطهم و هم لا یعرفونه حتی یاذن الله عزوجل له بان یعرفهم نفسه کما اذن لیوسف علیه السلام حین قال (لهم): هل علمتم ما فعلتم بیوسف و اخیه اذ انتم جاهلون قالوا: أنک لانت یوسف قال: انا یوسف و هذا اخی

( صفحه 76)

همانا در قائم سلام الله علیه سنتی از یوسف است. (تا آنجا که فرمود:) برادران یوسف پیامبرزاده بودند و با یوسف داد وستد کردند. و با وجود آنکه آنان برادر او بودند و وی برادر ایشان، او را (در مصر) نشناختند، تا زمانی که گفت: من یوسف هستم و این برادر من. پس این امت چگونه می توانند انکار ورزند که خداوند عزوجل در وقتی از اوقات، حجت خود را به حکمت و مشیت خویش از آنان پنهان دارد. یوسف سلطنت مصر را در اختیار داشت و بین او و پدرش هیجده روز راه بود. پس اگر خداوند تبارک و تعالی می خواست که مکان یوسف را بشناساند، بر این امر قدرت داشت. به خدا قسم، یعقوب و پسرانش در پی شنیدن بشارت پیدا شدن یوسف، آن راه را در نه روز پیمودند. پس این امت چگونه می توانند انکار نمایند که خداوند تبارک و تعالی همان شیوه را که در مورد یوسف معمول داشت، در باره حجت خود نیز اجرا نماید، به این که در میان آنان رفت و آمد کند، در بازارهایشان گام نهد و بر فرشهایشان قدم گذارد، در حالی که او را نشناسند. تا این که خداوند صاحب عزت و جلال او را اجازه فرماید که خود را بشناساند، همان گونه که به یوسف اجازه فرموده، آنجا گفت: آیا می دانید درباره یوسف و برادرش چه نمودید، آن هنگام که جاهل بودید؟ گفتند: آیا یوسف هستی؟ گفت: منم یوسف و این هم برادرم می باشد.

 

غیبت حضرت موسی
شیخ صدوق به سند خود از سید العابدین، و ایشان را از پدرشان سید الشهداء، و ایشان از پدرشان سید الوصیین و ایشان از نبی اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند

( صفحه 77)

که فرمود: ان یوسف لما حضرته الوفاه جمع شیعته و اهل بیته و اخبرهم بشده تنالهم تقتل فیها الرجال و تشق بطون الحبالی و تذبح الاطفال حتی یظهر الله الحق فی القائم من ولد لاوی بن یعقوب و هو رجل اسمر طویل (طوال):. یوسف در هنگام وفات خود، پیروان و خاندانش را جمع نموده و آگاهشان ساخت که بلائی در انتظارشان می باشد، که در آن مردان کشته شده، شکم زنان پاره گشته و اطفال سر بریده می شوند. تا اینکه خداوند آنان را توسط پیامبری از فرزندان لاوی بن یعقوب، رهائی بخشد. و او مردی گندمگون و بلند قامت است. در روایت دیگری از امام جعفر صادق علیه السلام آمده است (که حضرت یوسف بن یعقوب هنگامی که زمان مرگش نزدیک شد خاندان یعقوب را که هشتاد مرد بودند، جمع کرد و بدیشان گفت:) فقال ان هولاء القبط سیظهرون علیکم و یسمونکم سوء العذاب و انما ینجیکم الله من ایدیهم برجل من ولد لاوی ابن یعقوب اسمه موسی بن عمران غلام طویل جعد آدم فجعل الرجل من بنی اسرائیل یسمی ابنه عمران و یسمی عمران ابنه موسی: (یوسف) به آنان گفت: این قبطان بر شما مسلط شده و شما را در سختی و عذاب می اندازد، تا این که خداوند توسط مردی بلند قامت و گندمگون و موی مجعد، از فرزندان لاوی بن یعقوب به نام موسی بن عمران نجاتتان بخشد. پس امر چنین شد که بنی اسرائیلیان پسران خود را عمران نام می نهادند و عمران پسر خود را موسی نام می گذارد.

( صفحه 78)

و همچنین طی روایت طویلی از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده که فرمود: انه ما خرج موسی حتی خرج قبله خمسون کذابا کلهم یدعی انه موسی بن عمران قبلغ فرعون انهم یرجفون به و یطلبون هذا الغلام و قال له کهنته (و سحرته ان) هلاک دینک و قومک علی یدی هذا الغلام الذی یولد العالم فی بنی اسرائیل فوضع القوابل علی النساء و قال لا یولد العام غلام (ولد) الا ذبح و وضع علی ام موسی قابله (الی ان قال) فلما حملت به (امه) وقعت علیها المحبه لها (الی ان قال) و قالت لها القابله مالک یا بنیه تصفرین و تذوبین؟ قالات لا تلومینی فانی اذا ولدت اخذت ولدی فذبح قالت لا تحزنی فانی سوف اکتم علیک فلما ولدت حملته فادخلته المخدع و اصلحت امره ثم خرجت الی الحرس (فقالت: انصرفوا) و کانوا علی الباب فقالت: انصرفوا فانه خرج دم متقطع (منقطع) فانصرفوا فارضعته فلما خافت علیه اوحی الله الیها ان اعملی التابوت ثم اجعلیه فیه ثم اخرجیه لیلا فاطرحیه فی نیل مصر فوضعته فی الماء فجعل یرجع الیها و هی تدفعه فی الغمر فضربته الریح فهمت ان تصیح فربط الله علی قلبها (الی ان قال) و قالت امراه فرعون انها ایام الربیع فاضرب لی قبه علی شط النیل حتی اتنزه ففعل و اقبل التابوت یریدها (الی ان قال) فاخذته فاذا فیه غلام من اجمل الناس فوقعت علیه منها محبه (الی ان قال) و قالت هذا ابنی و قالت لفرعون انی اصبت غلاما طیبا حلوا نتخذه ولدا فیکون قره عین لی و لک فلا تقتله (الی ان قال) فلم تزل به حتی رضی فلما سمع الناس ان الملک قد تبنی ابنا لم یبق احد من روساء اصحابه الا بعث الیه امراته لتکون له ظئرا فلم یاخذ (او تحضنه فابی ان یاخذ) من امراه منهن ثدیا (الی ان قال) فقالت ام موسی لاخته (قصیه) انظری اترین له آثرا فاتت (فانطلقت حتی اتت) باب الملک فقالت بلغنی انکم تطلبون ظئرا و ها هنا امراه صالحه تاخذ ولدکم و تکفله لکم (الی ان قال) فقال الملک (فقالت) ادخلوها (الی ان

 

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی
( صفحه 79)

قال) فوضعته فی حجرها ثم القمته ثدیها فازدحم اللبن فی حلقه (فلما عرف فرعون انها من بنی اسرائیل قال هذا) مما لا یکون (ابدا) الغلام (من بنی اسرائیل) و الظئر من بنی اسرائیل فلم تزل امراته تکلمه فیه و تقول ما تخاف من هذا الغلام؟ انما هو ابنک ینشا فی حجرک حتی قلبته عن رایه (الی ان قال) و کتمت امه خبره و اخته و القابله حتی هلکت امه و القابله(قبلته فنشا علیه السلام لا) فلم تعلم به بنو اسرائیل (الی ان قال) و کانوا یطلبونه و یسالون عنه فعمی علهیم خبره و بلغ فرعون انهم یطلبونه (الی ان قال) فزاد فی العذاب علیهم و فرق بینهم و نهاهم عن الاخبار به و السوال عنه: موسی خروج نکرد (یا مبعوث نشد) تا اینکه پنجاه نفر مدعی شدند که موسی بن عمران هستند. به فرعون خبر رسید که بنی اسرائیل در طلب چنین فردی هستند. کاهنان نیز به او گفتند: هلاکت دین و قوم تو به دست این پسر است که امسال در میان بنی اسرائیل پا به دنیا می نهد. پس فرعون قابله ها را مامور نمود که زنان را وارسی نموده و پسری زاده نشود مگر اینکه سر از تنش جدا شود. در آن هنگام بر مادر موسی قابله ای گماشته بودند.. هنگامی که (مادرش) به او حامله شد محبت موسی در دل آن قابله جا گرفت.. به (مادر موسی) گفت: دخترم چرا رنگ رخسارت به زردی گرائیده و هر روز بدنت به کاستی و ضعف می گراید؟ گفت: مرا سرزنش مکن، زیرا می دانم که پس از تولد فرزندم، سر او را می برند. قابله اظهار داشت: محزون مباش، من امر او را پوشیده می دارم. چون موسی به دنیا آمد، قابله او را به اطاقی دیگر برد و کار او را درست کرد (پاک و نظیفش ساخت). بعد از آن به طرف درب رفت و به نگهبان هائی که در بیرون ایستاده بودند، گفت: باز گردید، تنها مقدار خونی لخته شده از او خارج شد. پس آنان باز گشتند. (به این ترتیب موسی علیه السلام زنده ماند و) مادرش به او شیر

( صفحه 80)

می داد. مدت زمانی که گذشت، ترسید که مبادا به فرزندش آسیبی رسانند. خداوند به او وحی نمود: صندوقی بساز و کودک را در آن بگذار و شبانه به رود نیل - در - مصر بیفکن. او چنین نمود، اما صندوق به سوی او باز می گشت و وی آن را به طرف وسط رودخانه باز می گرداند. تا اینکه باد تندی بر آن وزید و آن را دور ساخت. مادر موسی خواست فریاد برکشد، اما خداوند قلبش را آرام ساخت.. (مقارن همین زمان بود که) همسر فرعون به شوهرش گفت: ماه بهار فرا رسیده، بارگاهی برای من در جنب رود نیل بر پا ساز، تا در آنجا به تفریح بپردازم. فرعون این بارگاه را بر پا ساخت. روزی که همسر فرعون در جنب رود نشسته بود، مشاهده کرد که صندوقی بر روی رود شناور است و به سوی او می آید.. صندوق را بر گرفت و در آن کودکی خوش سیما یافت. محبت کودک در قلبش جایگیر شد.. گفت: این را به فرزندی خود می گیرم. پس به فرعون اظهار داشت: من پسر بچه ای یافته ام که شیرین و دل نشین است و نور چشم من و تو خواهد شد، پس او را مکش.. آن قدر با فرعون سخن گفت تا او راضی شد. چون مردم شنیدند که پادشاه پسری را به فرزندی گرفته، تمام روسا و سران، زنان خود را فرستادند تا موسی را شیر دهند. اما او پستان هیچیک را به دهان نگرفت.. مادر موسی به خواهرش گفت: کاوش نما که از فرزندم خبری هست. او به بارگاه فرعون آمد و گفت: شنیده ام که شما در جستجوی دایه ای هستید، من زنی شیر ده و صالح نشان دارم که فرزندتان را پذیرا می شود و تکفل او را به عهده می گیرد... فرعون (همسر فرعون) گفت: او را بیاورید.. چون مادر موسی به در بار فرعون آمد، فرزندش را به دامن گرفت و پستان در دهانش نهاد موسی آن را پذیرفت و شیر نوشید.(اما چون فرعون خبر یافت که او از بنی اسرائیل است) گفت: این دیگرامکان ندارد هم مادر از بنی اسرائیل هم کودک. اما زنش با صحبتهای مختلف دل او را آرام ساخت. گفت: از این پسر بچه چه بیم داری؟ این

( صفحه 81)

فرزند تواست که دردامن تو بزرگ می شود...مادر و خواهر موسی و ان قابله نیز امر او را پوشیده داشتند و نامش را فاش نکردند سرانجام مادر و قابله درگذشتند وبنی اسرائیل نا آگاه از وجود موسی درجستجوی او بودند و ازهیچ خبری بدست نمیآوردند به فرعون خبررسیدکه بنی اسرائیل در کاوش از منجی خود هستند... پس او عذاب و رنج را افزون ساخت و تفرقه در میانشان افکند و از پی جوئی موسی بازشان داشت. در ادامه روایت نخست چنین آمده که ازحجت خدا خبری نبرد وبنی اسرائیل در سختی و شدت بسر می بردند. آنان چهارصد سال چشم براه قیام قائم خود بودند. سرانجام بشارت به آنان رسید که او تولد یافته وعلامات ظهورش مشاهده گردیده است. پس بلا بر آنان فزونی یافت. با چوب و سنگ بر آنان حمله می شد.عالمی بود که با سخنان او دل آرام می داشتند. اما چون در طلب او برآمدند متوجه شدند که پنهانی گزیده است. پیغام به وی فرستادند که دیداری با آنان نمایند. پس او نزد آنان آمد و ایشان را به صحرائی برد. در جمع ایشان نشست وسخن از قائم و منجی آنان راند. به توصیف او پرداخت و قیامش را نزدیک معرفی کرد. آن هنگام شب بود شبی مهتاب ناگاه نوجوانی را دیدند که پدیدارگشت. اوهمان موسی بود که ازدربارفرعون به قصدتفریح بیرون امدبود.وی ازاسترخودبه زیرامددر حالی که جامه ای از خز دربرداشت. عالم بنی اسرائیل او را به نشانه هایش شناخت. پس خود را بر پای او انداخت و گفت: حمد خدای را که مرا از دنیا نبرد تا اینکه تو را نشانم داد. مومنان دانستند که اوست صاحبشان و خداوند را سجده شکر گزاردند. اما موسی به آنان چیزی نگفت جز آنکه اظهار داشت: امیدوارم که خداوند فرج شما را نزدیک سازد. سپس موسی غایب شد و به مدین رفت ونزد شعیب اقامت گزید. دراین غیبت دوم که پنجاه و اندی سال بطول انجامید بلایا و مصائب آنان فزونی گرفت. پس خبر ازعالم یاد شده گرفتند اما متوجه شدند که او در اختفاست. برایش پیام فرستادند. آن عالم خاطر آنها را آرام نمود و گفت که خداوند عزوجل به او وحی نموده که چهل سال دیگر فرج و گشایش فرا میرسد. پس آنان خدا را شکرکردند.خداوند آن را بیست سال گرداند گفتند: خیر تنها از جانب خداست. خداوند مدت را به

 

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه
( صفحه 82)

ده سال کاهش داد. گفتند: شر و بدی را جزخدا دفع نمی سازد. خداوند به آن عالم حی نمود: به آنان بگو که بازنگردند من فرجامشان را اجازه دادم. در این حال ناگاه موسی سوار بر استری اشکار گشت وبر آنان سلام نمود. عالم پرسید: نامت چیست؟ گفت: موسی. پرسید: فرزند چه کسی؟ گفت: فرزندعمران پرسید: فرزند کی؟ گفت: فرزند فاهت فرزند لاوی فرزند یعقوب. پرسید: چه همراه داری؟ گفت: نبوت از جانب خداوند صاحب عزت وجلال پس عالم برخواست و دست او را بوسید. منجی موعود بنی اسرائیل در میانشان نشست و دلشان را آرام و وظایفشان را مشخص نمود و آنان را پراکنده ساخت. چهل سال بعد که فرعون غرق شد فرج بنی اسرائیل فرارسید.

 

غیبت اوصیا بعد ازحضرت موسی تا زمان حضرت مسیح
شیخ صدوق در اکمال الدین به اسناد خود از اهل بیت علیهم السلام آورده است که یوشع بن نون بعد از موسی قائم مقام او شد. او در مقابل طاغوتهای زمان صبر بر بلایا را پیش می ساخت. تا آنکه سه تن از آنان درگذشت. بعد از آن کارش استوار شد. اما دو تن از منافقان قومش به همراهی صفراء دختر شعیب و همسر موسی با صد هزار تن علیه او خروج نمودند. یوشع با آنان به نبرد برخاست بسیاری از آنان را به قتل رسانید. باقیمانده آنها رو به فرار نهادند و صفراء اسیر شد. بعد از یوشع تا ظهور داود درمدت چهارصد سال یازده تن دیگر از حجتهای خدا به تبلیغ شریعت توحید مامور گشتند. تمام این پیشوایان درغیبت و اختفاء بودند. تا اینکه امر به آخرین آنها منتهی شد. او پس از غیبت آشکار گردید وپیرو آن خود را به داود بشارت داد. وگفت که او بر جالوت پیروز شد و زمین را از وجود او و سربازانش پاک می سازد. آنان بطور اجمال آگاه شده بودند که او تولد یافته و به حد رشد رسیده است.او را نیز می دیدند ولی نمی شناختند. چون طالوت عازم جنگ با جالوت شد پدر و برادران داود با وی همراه

 

امام زمان،حضرت مهدی،شیعه
( صفحه 83)

شدند. اما داود علیرغم خشم برادرانش از رفتن خودداری ورزید و به چراندن گوسفندان پدرمشغول گشت. نبرد شدت گرفت و مردم درسختی و تنگنا قرار گرفتند. پدر داود بازگشت و به پسرش گفت: غذائی نزدبرادرانت ببر تا از آن نیرو گیرند. داود که کوتاه قد و کم مو بودبه راه افتاد. در راه که از کنار سنگی می گذشت ناگاه شنید که سنگ ندا می دهد: مرا بردار و بوسیله من جالوت را بکش زیرا من برای کشتن او آفریده شده ام. داود آن را برداشت و در خورجینی که از آن سنگ به سوی گوسفندان می انداخت قرار داد. سپس نزد طالوت رفت طالوت گفت: جوان نیرویت درچه حد است؟ گفت در آن حد که چون شیری بر گوسفند حمله برد می روم و گوسفند را از چنگال او نجات می دهم و سر شیر را نیزهمراه میآورم. خداوند به طالوت وحی کرده بود که قاتل جالوت کسی است که اگرزرهت را بپوشد اندازه اش باشد. طالوت زره خود را به داود و مشاهده کرد که بر قامتش راست آمد. داود گفت: جالوت را به من نشان دهید. چون او رادید سنگ را برگرفت و به سویش پرتاب کرد سنگ میان دو چشمان جالوت نشست و مغزش را پریشان ساخت در نتیجه او از مرکب به زیرافتاد. مردم داود را زمامدار خود ساختند. خداوند نیز بر او زبور را فرو فرستادو آهن را دردستش نرم ساخت و استفاده از آن را به وی آموخت. به کوهها و پرندگان فرمان داد که باو تسبیح گویند. به او صدائی عطا فرمود که همانند آن یافت نمی شد به وی قوت عبادت دادو به پیامبری مبعوثش نمود. 233- امام صادق علیه السلام فرمود: و هکذا یکون سبیل القائم (علیه السلام)له علم اذاحان وقت خروجه انتشر ذلک العلم من نفسه وانطفه الله عزوجل فناداه اخرج یا ولی الله فاقتل اعداءالله وله سیف مغمد اذا حان وقت خروجه اقتلع ذلک السیف من غمده وانطقه الله عزوجل فناداه السیف اخرج یا ولی الله فلایحل لک ان تقعدعن اعداءالله فیخرج ویقتل اعداء

( صفحه 84)

الله حیث ثقفهم یقیم حدودالله ویحکم باحکام الله عزوجل: به همین ترتیب می باشد قائم آل محمد علیه السلام که چون هنگام قیامش فرا رسد پرچمش به خودی خود گشوده گشته و خداوند عزوجل به نطقش در میآورد که: برخیز ای ولی خداد شمنان خدا را بقتل رسان کما آنکه شمشیر او که در نیام است در آن هنگام از غلاف بیرون آمده و به اذن الهی بانک می زند: قیام نما ای ولی خدا تو را جایز نیست که ازاعداء خدا بازنشینی پس او قیام می نماید و دشمنان خدا را هر جا که بیابد به قتل می رساند حدود خدا را جاری می سازد و به احکام خداوند عزوجل حکم می نماید. در ادامه روایت چنین آمده که داود سلیمان را جانشین خود معرفی ساخت و سلیمان اصف بن برخیا را اصف را خداوند مدتی طولانی غایب ساخت. بعد از مدتی ظاهر شد وپس از زمانی مجددا از مومنان تا آن زمانی که خدا خواهد غیبت گزید در آن هنگام بخت نصر بر آنان مسلط شد و دانیال نبی را نود سال اسیر خود نگه داشت و بعد از آن وی را به چاهی افکند بلا بر پیروان دانیال فزونی گرفت و آنان چشم انتظار ظهور او بودند. مدتی طولانی گذشت و اکثر آنان در حقانیت دین خود دچار شک و تردید شدند. بالاخره بخت نصر رویائی دید که باعث شد که دانیال راازچاه بدراورداوازمکانی پنهان بربنی اسرائیل ظاهرشد ودستگیرنده وهدایتگرانان گشت. بعدازوفات دانیال عزیزبه رسالت برگزیده شد بنی اسرائیل معالم دین خود را از او فرا می گرفت. خداوند او را نیز یکصد سال غایب ساخت که بعد از آن مدت دوباره به میان بنی اسرائیل بازگشت. به همین ترتیب حجج الهی بعد از او غیبت می گزیدند و پیروان آئین توحید در سختی و تنگنا بودند. تا اینکه یحیی بن زکریا پا به عرصه جهان نهاد. او در سن هفت سالگی بر بنی اسرائیل ظاهر شد و گفت که بعد از بیست واندی سال دیگرمسیح علیه السلام قیام میکند و آنان را از دریای طوفانی زمانه به ساحل نجات رهنمون

( صفحه 85)

 

امام زمان،حضرت مهدی،سرگرمی

می سازد. اما حضرت مسیح، هم ولادتش پنهان بود و هم دوران رشدش. و این صریح قرآن است که: فحملته فانتبذت به مکانا قصیا: پس مریم به او حامله شد و برای فرار از سرزنش مردم به مکان دوری پناهنده گردید به هنگامی که عیسی علیه السلام در میان بنی اسرائیل ظاهر شد، بلا و سختی بر آنان فزونی گرفته بود. دیگر ماجراهای او همان است که در قرآن کریم بیان شده است. شمعون، وصی مسیح و اصحاب او نیز در اختفا بسر می بردند. تا آنجا که به لحاظ شدت و تنگنا چاره ای نیافتند جز آنکه به یکی از جزایر بار سفر بر بندند و در آنجا سکنی گزینند.

( صفحه 88)



ادامه مطلب...
نویسنده : عاشقان مهدی (عج)
تاریخ : چهارشنبه 91 تیر 14



مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir


شبکه رادیویی جمهوری اسلامی ایران

EMOZIONANTE
بتلیجه (روستای نمونه ی ایثارگری)
در انتظار آفتاب
عاشق آسمونی
دل نوشته ها
اندیشه نگار
لنگه کفش
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
من وآینده من
این راه بی نهایت
عاشقان
به سوی فردا
اگه باحالی بیاتو
دیار عاشقان
فرزانگان امیدوار
(( همیشه با تو ))
حقیقت مجازی ______ HAQIQAT.TK
لحظه های آبی
در سایه سار ولایت
###@وطنم جزین@###
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
وبلاگ گروهی فصل انتظار
پردیس
روبه آسمان
ورود پسرا ممنوع
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی

مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
آخرالزمان و منتظران ظهور
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
لیلای مجنون
پیاده تا عرش
کشکول نامه
یا امیر المومنین روحی فداک

یک لحظه با یک طلبه!
عکس و مطلب جالب و خنده دار
PARSTIN ... MUSIC
haghjoo.ir (حــــــــــق جـــــــــــــو)
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
نظرمن
موسیقی ما
۩۩ ارتباط معنوی با امام زمان عج ۩۩
جاده های مه آلود
جوان ایرانی
طرح ختم صلوات(ویژه ماه مبارک رمضان)
شبکه رادیویی جمهوری اسلامی ایران
شاید این جمعه بیاید شاید...
وبلاگ سازمان بسیج مستضعفین basij
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
.:: بیـا مــهدی شـب هـجـران سـحـر کـن ::.
آدینه ی ظهور
فانوس عشق
سایه
:: عصر انتظار بروایت بحارالانوار جلد 13 ::
بوستـــــان ادب و عـرفــان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید
کشکول
شیمی وزندگی (وبلاگ درس شیمی دبیرستان شهیدسبزکار)
بندیر
سجاده ای پر از یاس
خیارج سرای من است
افطار
خورشید پنهان
.:: در کوی بی نشان ها ::.
مدیریت MIS
.::نهان خانه ی دل::.
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
چند لقمه حرف حساب
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
بچه مرشد!
سکوت ابدی
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
کلبه درویشی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
سرای اندیشه
TOWER SIAH POOSH
.::.::بنیاد اینترنتی مهدی (عج)::.::.
.:: بنیاد مهدی ::.
هم نفس
صندلی داغ پارسی بلاگ
سیب خیال
.:: پایگاه فرهنگی مذهبی و آموزشی در انتظار یار ::.
آسمون آبی
««««« شب های تهران »»»»»
هه هه هه.....
اشک شور
►▌ استان قدس ▌ ◄
حنا، دختری با مقنعه
موج وبلاگی با ولایت از خرداد تا همیشه
تالار اهل بیت
از این سیاهی به خدا شهدا شرمنده ایم
علی داودی
آل یس
مهر بر لب زده
سرباز مهدی
نغمه ی عاشقی
هنر و ادبیات
جریان شناسی سیاسی
رقصی میان میدان مین
.:: رایحه ::.
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
پیامبر امید
منجی بشر
بی معرفت
:: سایه سار محبت ::
فریاد بی صدا
کانون فرهنگی شهدا
سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنیdr.sokhani stamp
لبـــــگزه
شهرستان بجنورد
نرم افزار تایپ ده انگشتی
کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان
بوستــان نهــج الفصـــاحـه
+O
..:: نوجوان مدافع امروز::..
چهارمحل سرزمین مه وخورشید (خورشید گام سبز)
بی سر و سامان
دلدارا
اولین مجله اینترنتی زرین شهر
عاطفانه
..::* حامیان ولایت *::..
آقاشیر
دانلود بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل بازی موبایل
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
.دوازدهمین سوارسرنوشت
امامزاده میر عبداله بزناباد
بـــــاغ آرزوهــــا = Garden of Dreams
هم رنگــــ ِ خـــیـــآل
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سروش دل
علمی
سلحشوران
BABAK 1992
شلمچه
یا مهدی ادرکنی
آوای قلبها...
اردکان نیوز
فریازان (تویسرکان)...faryazan
دانلود مقالات
نمایندگی دوربین های مداربسته
امام مهدی (عج)
محفل یاران
سفیر دوستی
.:: قطعه 26 ::.
منتظران یاس
اخبار مهدوی
هدف
تنهایی......!!!!!!
خلوت من
دریــــــــای نـــور
موسسه ضد وهابیت
.:: رویش ::.
.:: هیئت آل یاسین جنیران ::.
هیئت آل یاسین جنیران
یادداشتها و برداشتها
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
ღ حــس غـــریب ღ
عشق مشعلدار
الله اکبر ، خامنه ای رهبر :: وبلاگ پاسداران ::
امام زمان(عج)
امام زمان(عج)
معیار عدل
ماه هفت شب
امام زمان
xXx رنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
نسیم قدسیان
منادی معرفت
تک درخت
گل نرگس
مهندسی مکانیک
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب
بادصبا
حامیان دکتر محمد باقر قالیباف
.:: بســـــــم رب الشهداء و الصدیقین ::.
راز رسیدن به شادی و سلامتی
جاده مه گرفته
طریق یار
ܓღ فـــرقــ بــیــنـــ عـشــقــ و دوسـت داشــتــنــ
ایران اسلامی
دلـتنگــ همیـشـگـــــــــی
تبسمـــــیـ بهـ ناچار
سبحان
ما تا آخرایستاده ایم
سایت روستای چشام (Chesham.ir)
روستای اصفهانکلاته
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
خاکریز
نرگس 1
کاسل
عکس سرا + جام جهانی 2010
سرگرمی اطلاع رسانی شمیم یاس
عکس های عاشقانه
تیشه های اشک
منتظر مفرد مذکر غایب
پاتوق دوستان
رفقا
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
دوستدار علمدار
محمدمبین احسانی نیا
اویس مردی از دیار قَرَن
یادداشتهای فانوس
شهسوار دل
کد تقلب و ترینر بازی ها
انسان جاری
سرافرازان
برای اولین بار
بازگشت نیما
حلقه منتظران
نمکستان
.:: پایگاه بسیج شهید علی نژاد سرخاب ::.
اصل 110، اصل ولایت فقیه (ولایت نیوز)
گلبرگ
دوچرخه
تمهیدات
ایحسب الانسان ان یترک سدی
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
رازهای موفقیت زندگی
«نجوای شبانه»
عشق آباد شهرمن
* ^ــ^ * تسنیم * ^ــ^ *
بچه های خدایی
مرام و معرفت
منتظران ظهور مهدی (عج):(Adventist mahdi(aj
رایحه ظهور به مشام می رسد! از کجاست؟

کانون فرهنگی پایگاه مقاومت بسیج شهید باهنر شهرضا
شبستان
سربازی در مسیر
دل شکسته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
welcome to my profile
یامهدی
har an che az del barayad
آدمکها
خدا، یه کاری کن ...
.:: اللهم عجل لولیک الفرج ::.
حجاب ناب
من الغریب الی الحبیب
نور
Dark Future
عطر نرگس
S&N 0511
(کوروش کبیر)kabir kourosh weblog
:: دیرتش باد ::
بسیجی 57
لاله های ملکوت
(بنفشه ی صحرا)
ابهر شهر خانه های سفید
عشق
مدیرپارسی بلاگ
ترانه ی زندگیم (Loyal)
توشه آخرت
سنگ صبور
روی بال فرشته ها
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
کشکول
ترخون
ساعت 23،میعاد شیعیان،دعای فرج
Manna
زائر... سعیده امیدی
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
بانوی آسمانی
دریایی از غم
Deltangi
بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم
آیین جوانمردان
زشت است بی تو زندگی زیبای عالم
سیاه مشق های میم.صاد
علمدار بصیر
از سجده گاه عشق تا وادی ظهور
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
یه روز خوب میاد...
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
در آغوش خدا
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
بچه شهید
شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی
یه دختره تنها
ورزشهای رزمی
چهارفصل
جکستان ، عکاسخانه ، نرم افزار سرا
یک قدم تا ظهور
یـ|ـہ |دُنیـ|ـآ دِلَـ|ـم| گـِرفـ|ـتـِہツ
کرمان شهر











تصاویر
مناسبتها
درباره ما
اخبار مهدوی
دعای فرج آقا امام زمان
وفات ها
ارسال پیامک مذهبی
داستان تولد حضرت مهدی(عج)
صداها
پیامک های مهدوی
احادیث مهدوی
غزه
انقلاب اسلامی
سوالات هفتگی
جداگانه
ثانیه شمار غیبت اباصالح المهدی
مهدی شناسی
شعر
طرح ختم صلوات
متفرقه
داستانهای مهدوی
نوروز مهدوی
همایش وبلاگ نویسی پارسی بلاگ
فریاد بی صدا
تبلیغات
نفرین پدر
طرح های دیگر وبگاه ها
دامنه منتظر مهدی دات آی آر
دانستنی ها
اخبار وبلاگ
دانلود برنامه ها
اخبار اتاق
شهریور 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
شهریور 90
آبان 90
آذر 90
بهمن 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
دی 92
اردیبهشت 93
اسفند 92
خرداد 93
مرداد 93
آذر 93
شهریور 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
تیر 94
خرداد 94
مهر 94
آذر 94
بهمن 94
فروردین 95
اسفند 94
خرداد 95
تیر 95
مهر 95
آذر 95
مرداد 96
دی 95
بهمن 96
آذر 96
تیر 97













پایگاه جامع عاشورا